9:Hurt

3K 406 44
                                    

د.ا.د جونگ‌کوک

یک هفته بدون تهیونگ،توی اتاقم بودم و روی تخت میچرخیدم و نمیخواستم برم کالج.*یااااا،فقط یک هفتس کوک.تو همین الانشم دلت براش تنگ شده.* لبمو برای جی‌یون نونا آویزون کردم،*زودباش،برای کالج حاضر شو.*به سمت حموم رفتم و یه دوش گرفتم.لباس‌های امروزمو پوشیدم،بعداز صبحونه جین‌یانگ هیونگ منو تا کالج رسوند.

*هی کوک،حالت خوبه؟*
جنی با نگرانی بهم نگاه کرد،آه کشیدم و بهش لبخند کوچیکی زدم،**فقط حوصلم سر رفته**هر دو به سمت کلاس‌هامون رفتیم.این دومین روزیه که تهیونگ از کره رفته.منظورم اینه که اون برمیگرده،آیشششش.
چرا باید انقدر دلم براش تنگ شده باشه.

میخواستیم بریم سر کلاس بعدیمون،که یهویی یکی از همکلاسی‌هام اسممو صدا زد.*کوکی،تکلیف انگلیسیتو تحویل ندادی؟*سرمو تکون دادم.*نمیدونم،پروفسور گفت که تکلیفت اونجا نیست.*

**نگران نباش،میرم و چکش میکنم.**
به جنی نگاه کردم*منم باهات میام.*مسیر مخالفمو رفتم و به سمت اتاق آقای کانگ رفتم.یهویی یکی منو تو یه کلاس خالی کشید.به پسرهای جلوم نگاه کردم، نمیدونستم اونها کی‌ان.اونها ماسک گذاشته بودن و صورتشون رو پوشونده بودن.

*این همون پسرس؟خیلی جوون بنظر میاد.کارمونو انجام بدیم؟*یکی از پسرها پرسید

**شماها کی هستین؟شما پسرا از من چی میخواین؟**
بهشون نگاه کردم.

*ببخشید پسر خوشگله،اما باید جور دیگه‌ای انجامش بدیم.*بلند شدم و بهشون نگاه کردم

**من باید برم**
یکی از پسرها منو دوباره روی زمین هل داد،*گوش کن پسر نمیخوام بزنمت اما باید با تهیونگ بهم بزنی.*

**چرا باید همچین کاری بکنم؟**
صدای نالشونو شنیدم،*بیا اینو تموم کنیم.*یکی از پسرها موهامو چنگ زد،به عقب هلش دادم و به سمت در دویدم اما اونا خیلی سریع بودن و دستمو گرفتن و مشتی به صورتم زدن،افتادم زمین،درد داشت،یکی از پسرها میخواست دوباره بزنتم.

*بسه*
چشمهام پر اشک شد*پسر فاکی،اون خیلی خوشگله* چشمهاش روی بدنم گشت،**من-ب-باید برم...لطفا.**

*نه تا وقتی که ارضامون کنی*
به زمین فشارم داد و اومد روم**لطفا...ولم کنین... لطفا...**دهنمو بست.*ساکت باش پسر خوشگله،اولش درد داره اما بعدش لذت میبری.*

*کامان سریع باش جان*
یکی از پسرها گفت،ماسکشو درآورد،یکی از سال بالایی هاست.به وسط پاش ضربه زدم که باعث شد بلند ناله کنه.*توی گوه*به صورتم سیلی زد،تیشرتمو پاره کرد، احساس بی‌پناهی میکردم،چشمهام گرد شد.*هولی...
فاک..اون خیلی خوشگله*نیک گفت

**ازم دور شو**
دستمو از چنگش درآوردم و شیشه‌ی روی زمین رو برداشتم و کوبیدمش توی سرش،جان سرش رو نگه داشت و روی زمین دراز کشید و دوستش شوکه شده بود.تیکه‌ی شکسته‌ی شیشه رو توی دستم گرفتم،چون محکم گرفته بودمش دستم داشت خون میومد.

My princeWhere stories live. Discover now