د.ا.د نویسنده
جونگکوک آرزو میکرد اونروز زودتر تموم شه،چون چشمهای همه روی اون بود.خیلی احساس ناراحتی میکرد.از طرف دیگه جین رفته بود کالج تا تهیونگو ببینه.حالا هم هردوشون توی اتاق میتینگ بودن.
*چرا اینکارو کردی ته؟تو یه مدل مشهوری.جونگکوک تازه زندگیه کالجیشو شروع کرده.این براش آسون نیست ته...*
*پس سادش کن...متنفرم وقتی یه نفر با چشمهای حشریش بهش نگاه میکنه.متنفرم وقتی یه نفر اونو ازم دور میکنه.میخوام که اون ماله من باشه آپا.میخوامش...*تهیونگ پدرشو بغل کرد.جین و نامجون به شدت عاشق تهیونگ بودن.اونا هرکاری که تهیونگ میگفت رو انجام میدادن.اما الان فقط بحث زندگیه اون نیست بلکه بحث زندگیه جونگکوک هم هست.اونا نمیتونن اون دوتارو توی خطر رها کنند.جین چونهی پسرشو کج کرد.
*زود برگرد خونه ته.*
گونهی پسرشو بوسید.تهیونگ بهش لبخند زد.
جونگکوک به زمین بسکتبال رفت تا تهیونگو ببینه.
*اینجا چیکار میکنی بانی؟کلاس داری...*
جونگکوک روی صندلی نشست.نگاهش روی تهیونگ بود.تهیونگ حولشو برداشت و کنارش نشست.*از دستم عصبانیای؟*
جونگکوک سرشو تکون داد.تهیونگ به آرومی چونشو گرفت.*قایم نشو*جونگکوک عرق روی پیشونیه پسر بزرگتر رو پاک کرد.**من ازت عصبانی نمیشم هیونگ**
تهیونگ کمی لبخند زد.جونگکوک لب پایینیشو گاز گرفت.*گاز نگیر...باعث میشه دلم بخواد لباتو گاز بگیرم.*
جونگکوک قرمز شد.تهیونگ دستشو دور کمر پسر جوونتر گذاشت و مجبورش کرد روی پاهای خودش بشینه.سرشو روی شونههاش گذاشت.جونگکوک نمیدونست چیکار کنه،پس بیحرکت موند.*تو مال منی جونگکوک،همون لحظهای که دیدمت عاشقت شدم.من تو رو فقط برای خودم میخوام،این بده کوک؟*جونگکوک شوکه شده بود اما سورپرایز هم شده بود.کمی لبخند زد.
**نمیدونم هیونگ.اما نمیخوام از دستت بدم و از زندگیم بری.وقتی باتوعم خیلی خوشحالم.همیشه بهم یه حس خارشی میدی وقتی نگاهم میکنی.این بده که من میخوام مال تو باشم؟**تهیونگ بهش نگاه کرد.
*نه،بد نیست.*
با دستاش گونههای جونگکوک رو نوازش کرد که باعث شد جونگکوک بهش نگاه کنه.هر دوشون خم شدن و لبهاشون فقط یک اینچ فاصله داشت.*دوست دارم*
تهیونگ گفت و لباشو روی لبهای پسر جوونتر گذاشت.
برای یه لحظه هیچکدوم تکون نخوردن.جونگکوک نمیدونست چیکار کنه.*تهیونگ،کجایی؟*
هردوشون صدای باز شدن درو شنیدن برای همین جونگکوک کمی تکون خورد و کنارش نشست.سرشو خم کرد تا تهیونگ صورت قرمز شدشو نبینه.*پس اینجایی...اوه اون اینجا چیکار میکنه؟*
یری بهش نگاه کرد.تهیونگ خندید و حولشو برداشت.
بلند شد و دستشو به سمت جونگکوک دراز کرد.
*بیا بریم.کلاس داری.*
تهیونگ گفت و جونگکوک دستشو گرفت.
YOU ARE READING
My prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...