د.ا.د جونگکوک
بعد از تمیز کردن خرابکاریا مینهو هیونگ و جینیونگ هیونگ پیشمون موندن.*کوکی..*به هیونگم که خیلی نگران به نظر میرسید نگاه کردم.من و جییون نونا به سمت هیونگم دویدیم و محکم بغلش کردیم.*جاییتون صدمه دیده؟*هردومونو چک کرد.اون و جییون نونا تا وقتی که خوابم ببره پیشم موندن.
توی این چند روز اخیر کلی اتفاق افتاده.اما امیدوارم از اینجا به بعد همچی نرمال بشه.خرگوش پولیشیای که تهیونگ توی اولین قرارمون برام خریده بود رو بغل کردم و خوابیدم.
با طلوع خورشید بیدار شدم،چشمامو باز کردم و کمی مالیدمشون.تمام اتفاقاتی که دیروز افتاد مثل یه خواب میمونه.باید فراموشش کنم.بعد از روتین صبحم دندونامو شستم و به سمت هال رفتم.تلویزیونو روشن کردم داشت اخبار مهمیو نشون میداد و به نظر میرسید چندتا مرد کشته شدن،به صورتش نگاه کردم چندتایی پلیس اونجا بودن،امکان نداره،یعنی اون...
**هیونگ،هیونگ...**
با صدای کمی بلند داد کشیدم و هیونگ و جییون نونا به سمت هال دویدن.چشمام گرد شد وقتی به مرد مردهای که روی زمین بود و داشت توی اخبار نشونش میداد نگاه کردم.*چیشده کوک؟*
نونا پرسید،اخبارو بهشون نشون دادم.**این خودشه...د-درسته؟**
چشمام پر اشک شد،چطور میتونم اون هیولای بیرحمو فراموش کنم.**اون-اون کشته شده.اون مرده.هیونگ،
خودشه.**اشکام ریخت روی گونم.هنوز یادمه که چطور پدرو مادرمونو جلوم کشت.هنوز یادمه که چطور چندین روز شکنجم کرد.**اون مرده.**هیونگمو محکم بغل کردم.*آره،مرده.*
نونا موهامو نوازش کرد.خیلی خوشحالم.**اوما و آپا هم خوشحالن.اون مرده.**
هیونگم محکم بغلم کرد.از الان به بعد هیچ ترسی ندارم.هیچ کابوسی ندارم.به خاطر اون زندگیم جهنم شده بود.توی کافهتریای کالج بودم.*خوشحالی؟*به یوگیوم و بمبم نگاه کردم.سرمو تکون دادم و بهشون لبخند زدم.
**خیلی شبارو بیخوابی کشیدم،به خاطر اون پدرومادرمو از دست دادم.اون حقش بود.**یوگیوم محکم بغلم کرد.غروب برنامه داشتم که جینی و جونی رو توی عمارتشون ببینم.وقتی وارد شدم صدای گریه و هقهقای بلندیو شنیدم.به اتاق جینی رفتم که دیدم داره گریه میکنه و جونی داره آرومش میکنه.
میخواستم برم داخل اما نزدیک در وایستادم.*اون جاش امنه جینی،نیازی به نگرانی نیست.به خاطرش خوشحال نیستی؟*جونی گفت.نمیدونم دارن در مورد کی حرف میزنن.یعنی اتفاقی برای تهیونگ افتاده؟قلبم خیلی تند میزد.
*این دوتا گلولست جون.*
چشمام اشکی شد.کولمو محکم توی دستم فشار دادم.
*هیچ میدونی تا وقت عمل چقدر ترسیدم؟**حال تهمون خوبه.گریه نکن.اینا همش به خاطر جونگکوکمونه.اون همهی اینکارارو به خاطر کوکی کرده.به خاطر خوشحالیه کوکی.از الان به بعد دیگه جونگکوک نیازی نیست که از سوهو بترسه.*وقتی اینارو شنیدم چشمام گشاد شد.ت-ته به خ-خاطر من...
YOU ARE READING
My prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...