د.ا.د جونگکوک
با صدای زنگ موبایلم که قطع نمیشد بیدار شدم،کی داره این وقت صبح زنگ میزنه.توی تخت چرخیدم و موبایلمو برداشتم.
**بله،شما؟**
هنوزم خواب آلودم،میخواستم بخوابم.*هی بیبی،ببخشید که خواب قشنگتو خراب کردم.*
به شماره نگاه کردم،ته زنگ زده بود و ساعت شیش صبح بود.**هیونگ،اسمو ندیده بودم.**
صدای خندیدنشو از اونور خط شنیدم*اشکالی نداره بیبی بوی*
به اون اسم لبخند زدم،خیلی خوشحال بودم.*امروز مسابقهی بسکتبال دارم،بیا توی زمین.میخوام قبل از مسابقه ببینمت.***آ-آهه،اوکی**
بعد از تموم شدن تماس روی تخت افتادم و به حلقهی توی دستم نگاه کردم،دیشب یادم اومد،من باهاش نامزد کردم.به عکسهایی که توی نامزدیمون گرفتیم نگاه کردم.و اون بوسهی عمیقمون رو هم یادم میاد،افکارم نصفه موندن وقتی صدای جییون نونا رو شنیدم.به ساعت نگاه کردم،آیشششش**ده دقیقه دیگه میام نونا.**لباسمو برای امروز انتخاب کردم و رفتم حموم.
بعد از یه دوش سریع لباسمو پوشیدمو خودم رو توی آیینه نگاه کردم.بد نیست کوکی.ضربهای به شونم زدم و به سمت سالن غذاخوری دویدم.*اوهه،آروم پسر.چرا انقدر عجله داری؟*
مارک هیونگو دیدم،بهش لبخند زدم.بعد از صبحونه جییون نونا منو تا کالج رسوند.رفتم به کافهتریا تا یوگی و بمبمو ببینم.*هی کوکی*
برای یوگی دست تکون دادم.میخواستم برم اما یکی دستمو گرفت.*هی جونگکوک.*دوباره یری بود.
**چی میخوای؟**
ازش پرسیدم*اون چیزایی که راجع به رابطت با تهیونگ میگن راسته؟*بهش خندیدم.
**من دیروز همهچیو برات روشن کردم،فقط ولم کن.**
بهم پوزخند زد.یوگی و بمبم کنارم وایستادن.*خودت میدونی که تهیونگ دخترای زیادیو قبل از تو به فاک داده.توعم درست عین اونایی.*بمبم میخواست چیزی بگه اما جلوشو گرفتم.
**این گذشتشه.و منم به زندگیه گذشتش اهمیتی نمیدم.میدونم که اون کیه،و میدونم که توی زندگیش چقدر مهمم.فقط ولمون کن.**به یوگی نگاه کردم.
**بیاین بریم بچهها**
هر دومون به زمین بسکتبال رفتیم.بازی بین سال بالاییها بود.بازی بین تیم جهبوم هیونگ و تیم سهون بود.همهی بازیکن ها توی زمین داشتن برای بازی گرم میکردن.تهیونگو ندیدم.داشتم سرتاسر زمینو نگاه میکردم که موبایلمو صدا داد.یه پیام از طرف تهیونگ بود.ته:بیا رختکن تا منو ببینی بیبی
یوگی و بمبمو دیدم که دارن حرف میزنن.**گایز،من برمیگردم.**بدون اینکه منتظر جواب باشم به سمت رختکن دویدم.درو باز کردم و یه دست قوی منو به داخل کشید.به تهیونگ که دستهاشو دور کمرم گذاشته بود نگاه کردم.
![](https://img.wattpad.com/cover/212219874-288-k243199.jpg)
YOU ARE READING
My prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...