12:blessing

2.6K 365 85
                                    

د.ا.د نویسنده

روزها سریع گذشتن،وابستگیه بین جونگ‌کوک و تهیونگ خیلی قوی شده بود،خیلی همو بغل و لمس میکردن.اونا توی زمین بودن،تهیونگ دستشو دور جونگ‌کوک گذاشت و دستشو گرفت.بوسه‌های ریزی روی لب هم میذاشتن.تهیونگ از ریکشن جونگ‌کوک هر موقع که اذیتش میکرد خوشش میومد.ناله‌های کیوت کوچولوش،خنده‌های کیوتش باعث میشد دلش بخواد بیشتر اذیتش کنه.

*تو مطمئنی که میخوای اینکارو بکنی؟*
لی به یری نگاه کرد،یری به اون کاپل پوزخند زد.
(جنده‌ی کونی🙂ول نمیکنه)

*برام مهم نیست،میخوام جوریکه ته آسیب میبینه رو ببینم،اما نمیخوام مستقیم بهش صدمه بزنم میخوام از نظر احساساتی باشه.بیاین دوباره با بانی کوچولو بازی کنیم.*

*خودت که میدونی دفعه‌ی پیش‌ چه اتفاقی برای ارشدا افتاد،برادرش نزدیک بود همشونو بکشه.*
لی ترسیده بود

*ایندفعه از دانشجوها نیستن،میخوام ببینم که اون بانی به من التماس میکنه.*زمینو ترک کرد

**باید بری هیونگ،کلاس داری**
تهیونگ به سمتش خم شد و بوسه‌ای روی لبش زد
**ته**

*تا کلاست باهات میام بجنب*
جونگ‌کوک سرشو تکون داد

**من دارم میرم کتابخونه،نگران نباش،یوگی و بم‌بم هم اونجان.**تهیونگ دوباره بوسیدش،جونگ‌کوک رفت به سمت کتابخونه،اما حس میکرد یه نفر داره دنبالش میکنه،جونگ‌کوک صدای قدم‌های کسی رو توی راهروی خالی شنید،یهویی مردی جلوش وایستاد.

*یه نفر میخواد ببینتت پسر خوشگله*
اونا رسما تا زمین بسکتبال حملش کردن و کوبیدنش به زمین،جونگ‌کوک به یری که داشت بهش پوزخند میزد نگاه کرد،**دوباره اون نه**جونگ‌کوک فکر کرد و از روی زمین بلند شد و وایستاد

*اگه تهیونگو ول کنی،منم زندت میذارم جونگ‌کوک*
جونگ‌کوک به مرد گنده‌ی جلوش نگاه کرد،*پس متاسفم،اگه زنده موندی بازم میبینمت*یری دم گوشش زمزمه کرد و روی یکی از صندلی‌ها نشست.

*یوگیومی،جونگ‌کوک نیومده،حس میکنم یه اتفاق بدی میخواد بیفته.*بم‌بم گفت،هردوشون از کتابخونه اومدن بیرون و رفتن تا دنبال جونگ‌کوک بگردن.

*موبایلشو ردیابی کن*
یوگی گفت،بالاخره فهمیدن اون کجاست،هردوشون به سمت زمین بسکتبال دویدن.در از تو قفل شده بود.
*من میترسم،لطفا به یکی زنگ بزن*
یوگی گفت و سعی کرد درو باز کنه.هردوشون صداهای زیادی از جمله ناله کردن میشنیدن‌.

*کوکی*
بم‌بم داد کشید،به هیونگاش و تهیونگ زنگ زد،تهیونگ و بقیه با عجله به سمت زمین بسکتبال رفتن.سعی کردن درو باز کنن،هیچ صدایی نمیشنیدن.تهیونگ ترسیده بود.اون و جکسون سعی کردن درو باز کنن.

*اگه خیلی بد آسیب ببینه چی؟*
لی گفت،سهون بهش پوزخند زد،*پس برای ما خوب میشه،دوست دارم درد کشیدن اون پسرو ببینم.*
کای گفت و به در نگاه کرد،سهون گونشو نوازش کرد، یادش میومد که چطوری جونگ‌کوک جلوی همه بهش مشت زده بود،اما لی برای اون پسر حس بدی داشت. تهیونگ و بقیه درو شکستن،اما چیزی که دیدن غیر قابل باور بود،یری رو دیدن که عین یه مجسمه نشسته بود.

My princeOù les histoires vivent. Découvrez maintenant