د.ا.د نویسنده
جونگکوک بعد از اینکه از بیمارستان برگشت،نخوابید.
راجب گفتن حقیقت به تهیونگ ترسیده و نگران بود.یه دوش آب گرم گرفت و برای دیدن تهیونگ آماده شد.
جییون درو باز کرد.*ته امروز عکسبرداری داره،نمیتونیم بریم ببینیمش*
جونگکوک آه کشید و روی تخت نشست.**اشکالی نداره،یکم صبر میکنم***امروزو استحرات کن،فردا میتونی بری کالج*
جونگکوک سرشو تکون داد،*کوکی*صدای یوگی رو شنید.در با صدای بلندی باز شد و یوگی خودشو روی پسر بزرگتر انداخت و محکم بغلش کرد.جییون بهشون نخودی خندید.**خیلی سنگینی یوگیومی...**
بمبم یوگی رو از روی جونگکوک کنار زد.
*اوکی بچهها،بیاین بریم صبحونه بخوریم*
همشون باهم صبحونه خوردن،یوگی و بمبم با جونگکوک توی عمارتشون موندن.*من قبلا به جنی زنگ زدم اما اون کالجه*
یوگی گفت*اوهه من فکر کردم با دوست پسرشه و دارن همو میکن...*یوگی متوقفش کرد،جونگکوک بهشون نگاه کرد و آه کشید.
بعد از اینکه جون و جییون رفتن سرکار همشون رفتن توی اتاق پسر جوونتر.*به تهیونگ هیونگ زنگ زدی؟*
بمبم پرسید،جونگکوک سرشو تکون داد.**جییون نونا گفت که عکسبرداری داره**
جونگکوک بهشون نگاه کرد،*میدونی اون خیلی نگرانت بود بعد از اینکه از کالج رفتی.*یوگی گفت**من خیلی استرس داشتم،نمیدونم چرا همه سعی میکنن ما رو از هم جدا کنن،دیگه خیلی از این چیزا خسته شدم.**بمبم پسر جوونترو بغل کرد.
*چیزی نیست کوک،آروم باش.میدونی،اون مردا آدمای بابای یری بودن.اون به دخترش کمک کرده.*جونگکوک
شقیقشو مالید.*تو باید استراحت کنی جونگکوک.ما بعدازظهر باید بریم خانوادهی یوگیو ببینیم.برای همین فردا میبینیمت*جونگکوک سرشو تکون داد.بعد از اینکه از پیش پسر جوونتر رفتن جونگکوک لباسشو با یه تیشرت سفید و یه شورتک کوتاه عوض کرد.داروهاشو خورد و خودشو روی تخت انداخت.و خیلی زود خوابش برد.
د.ا.د تهیونگ
نمیتونم برای دیدن جونگکوک صبر کنم،میدونم نمیاد کالج،بعد از اینکه عکسبرداری تموم شد به جییون نونا زنگ زدم.
هی ته...میخواستم بهت زنگ بزنم.
چرا؟جونگکوک بدجور صدمه دیده؟نونا،کوکی حالش خوبه؟اون کجاست؟
آره ته،راستش اون توی عمارته.ما عصر میایم.و اون یه چیز مهمی داره که باید بهت بگه.میتونی بعدازظهر همراهیش کنی؟
آه کشیدم و روی صندلیم ریکلس کردم،نمیتونم برای دیدنش صبر کنم.
البته نونا،حواسم بهش هست،نگران نباش.
![](https://img.wattpad.com/cover/212219874-288-k243199.jpg)
YOU ARE READING
My prince
Fanfictionکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...