د.ا.د جونگکوک
چشممو باز کردم وقتی جیمین هیونگ افتاد روم و داشت سعی میکرد بیدارم کنه.*باید بیدار شی،میدونی که امروز فتوشوت داریم.*چشممو مالیدم و به جیمین هیونگ نگاه کردم.*من صبحونه رو آماده کردم،حالا پاشو آماده شو.*سرمو تکون دادم و از روی تخت بلند شدم.یه دوش آب داغ گرفتم و حوله رو دور کمرم پیچیدم.وقتی به خودم توی آینه نگاه کردم بیشتر قرمز شدم.مارکای بنفش روی سینه و گردنمو لمس کردم.فکر کردن به دیشب باعث میشه زیادی گرمم شه.سرمو تکون دادم و در کمدو باز کردم.به یکی از تیشرتای تهیونگ نگاه کردم.توی کالج بهم داده بودتش.بعد از اینکه لباسمو پوشیدم رفتم توی هال.
*کوکی،اون تیشرته تهیونگه؟*
به جیمین هیونگ لبخند زدم.*و یه عالمه هم مارک روی گردنت داری.*یادم رفت بپوشونمشون.بعد از یه صبحونهی خوب جیمین هیونگ بهم کمک کرد تا مارکارو بپوشونم.هر دو سوار ونمون شدیم که بوگومی هیونگ خیلی مضطرب و عصبی به نظر میرسید.*چیشده؟*
جیمین هیونگ پرسید اما هیچ جوابی نداد.به سمت جایی که قرار بود عکس برداری اونجا باشه رفتیم.نه فقط بوگوم هیونگ بلکه همه با چشمای گشاد شده بهم نگاه میکردن و یه چیزی زمزمه میکردن.**هیونگ،چیزی روی صورتمه؟چرا همه دارن اینجوری بهم نگاه میکنن؟**جیمین هیونگ آه کشید.
*فکر میکنم به این خاطر باشه...*
بهم یه پست از خودمو تهیونگ که توی زمان کالج گرفته بودیم نشون داد،یه پست قدیمی بود.
**بنگ پیدینیم راجبش چه فکری میکنه؟**
پرسیدم.خودمم یکم مضطرب بودم.*وااااااو حالا میفهمم چرا وارد این کمپانی شده.*
به یکی از کارکنا که شروع به زمزمه کرده بود نگاه کردم.*فکر میکردم اون یه پسر معصومه اما نمیدونستم اون از این راه استفاده کرده تا یه آیدول بشه.*دستمو مشت کردم.*به حرفش گوش نکن جونگکوک.خودت میدونی که اینا حقیقت نداره.*بوگوم هیونگ گفت.میدونم اما درد داره.به کریس که داشت بهم پوزخند میزد نگاه کردم.
*یعنی انقدر توی تخت خوبی بانی؟مطمئنم به همین خاطره که...*قبل از اینکه جملشو تموم کنه جیمین هیونگ کمی به عقب هلش داد.
*تو هیچی نمیدونی پس فقط ساکت باش.*
خیلی زود توجه همهی کارکنا روی ما بود.*به نظر میرسه شب عالیای داشته.*
چشمای کریس روی گردنم چرخید.*برای یه روز چقدره جونگکوک؟پیشنهاد خوبی میدم مال من باش.*
چشمامو بستم.میخوام برم،میخوام تنها باشم.*فقط خفهشو.*
یکمی پریدم.بنگ پیدینیم بود.*بوگوم،ببرشون به خوابگاهشون،امروز عکسبرداریای در کار نیست.*
آه کشید.*خودم به همچی رسیدگی میکنم جونگکوک.استرس نگیر.برو و یکم استراحت کن.*بنگ پیدی گفت.جیمین هیونگ دستمو گرفت و سوار ونمون شدیم.موبایلم با یه عالمه تماس و پیام بمبارون شده بود.یه عالمه هیتر که پیامای تهدید آمیز برام فرستاده بودن،اسمای بد روم گذاشته بودن،همهی اینا منو خیلی خسته میکنه.جیمین هیونگ موبایلمو خاموش کرد.
![](https://img.wattpad.com/cover/212219874-288-k243199.jpg)
VOCÊ ESTÁ LENDO
My prince
Fanficکیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه. *اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...* جئون جون گی **نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...