21:My love

2.5K 358 193
                                    

د.ا.د جونگ‌کوک

چشممو باز کردم وقتی جیمین هیونگ افتاد روم و داشت سعی میکرد بیدارم کنه.*باید بیدار شی،میدونی که امروز فتوشوت داریم.*چشممو مالیدم و به جیمین هیونگ نگاه کردم.*من صبحونه رو آماده کردم،حالا پاشو آماده شو.*سرمو تکون دادم و از روی تخت بلند شدم.یه دوش آب داغ گرفتم و حوله رو دور کمرم پیچیدم.وقتی به خودم توی آینه نگاه کردم بیشتر قرمز شدم.مارکای بنفش روی سینه و گردنمو لمس کردم.فکر کردن به دیشب باعث میشه زیادی گرمم شه.سرمو تکون دادم و در کمدو باز کردم.به یکی از تیشرتای تهیونگ نگاه کردم.توی کالج بهم داده بودتش.بعد از اینکه لباسمو پوشیدم رفتم توی هال.

*کوکی،اون تیشرته تهیونگه؟*
به جیمین هیونگ لبخند زدم.*و یه عالمه هم مارک روی گردنت داری.*یادم رفت بپوشونمشون.بعد از یه صبحونه‌ی خوب جیمین هیونگ بهم کمک کرد تا مارکارو بپوشونم.هر دو سوار ونمون شدیم که بوگومی هیونگ خیلی مضطرب و عصبی به نظر میرسید.

*چیشده؟*
جیمین هیونگ پرسید اما هیچ جوابی نداد.به سمت جایی که قرار بود عکس برداری اونجا باشه رفتیم.نه فقط بوگوم هیونگ بلکه همه با چشمای گشاد شده بهم نگاه میکردن و یه چیزی زمزمه میکردن.

**هیونگ،چیزی روی صورتمه؟چرا همه دارن اینجوری بهم نگاه میکنن؟**جیمین هیونگ آه کشید.

*فکر میکنم به این خاطر باشه...*
بهم یه پست از خودمو تهیونگ که توی زمان کالج گرفته بودیم نشون داد،یه پست قدیمی بود.
**بنگ پی‌دی‌نیم راجبش چه فکری میکنه؟**
پرسیدم.خودمم یکم مضطرب بودم.

*وااااااو حالا میفهمم چرا وارد این کمپانی شده.*
به یکی از کارکنا که شروع به زمزمه کرده بود نگاه کردم.*فکر میکردم اون یه پسر معصومه اما نمیدونستم اون از این راه استفاده کرده تا یه آیدول بشه.*دستمو مشت کردم.

*به حرفش گوش نکن جونگ‌کوک.خودت میدونی که اینا حقیقت نداره.*بوگوم هیونگ گفت.میدونم اما درد داره.به کریس که داشت بهم پوزخند میزد نگاه کردم.

*یعنی انقدر توی تخت خوبی بانی؟مطمئنم به همین خاطره که...*قبل از اینکه جملشو تموم کنه جیمین هیونگ کمی به عقب هلش داد.

*تو هیچی نمیدونی پس فقط ساکت باش.*
خیلی زود توجه همه‌ی کارکنا روی ما بود.

*به نظر میرسه شب عالی‌ای داشته.*
چشمای کریس روی گردنم چرخید.*برای یه روز چقدره جونگ‌کوک؟پیشنهاد خوبی میدم مال من باش.*
چشمامو بستم.میخوام برم،میخوام تنها باشم.

*فقط خفه‌شو.*
یکمی پریدم.بنگ پی‌دی‌نیم بود.*بوگوم،ببرشون به خوابگاهشون،امروز عکس‌برداری‌ای در کار نیست.*
آه کشید.

*خودم به همچی رسیدگی میکنم جونگ‌کوک.استرس نگیر.برو و یکم استراحت کن.*بنگ پی‌دی گفت.جیمین هیونگ دستمو گرفت و سوار ونمون شدیم.موبایلم با یه عالمه تماس و پیام بمبارون شده بود.یه عالمه هیتر که پیامای تهدید آمیز برام فرستاده بودن،اسمای بد روم گذاشته بودن،همه‌ی اینا منو خیلی خسته میکنه.جیمین هیونگ موبایلمو خاموش کرد.

My princeOnde histórias criam vida. Descubra agora