کیم تهیونگ پسر مدیرعامل شرکت کیم و مدل مشهور در کره با پسر خجالتی،مهربون،و مسئولیت پذیری به نام جئون جونگکوک نامزد میکنه.
*اون از زندگیمم مهم تره تهیونگ...نمیخوام کسی به برادرم آسیب بزنه...*
جئون جون گی
**نگران نباش هیونگ...بهم اعتماد کن...هیچ کس ن...
تقریبا دیروقت برگشتیم خونه،هیچی به برادرم نگفتم. لباسامو با یه تیشرت و شلوارک عوض کردم و به مکان مورد علاقم رفتم.
Oops! This image does not follow our content guidelines. To continue publishing, please remove it or upload a different image.
احساس آرامش میکنم وقتی آب سرد با پاهام برخورد میکنه،پامو توی آب تکون دادم.*از دستم عصبانیای کوک؟*به برادرم که کنارم نشسته بود نگاه کردم. *میدونستم که این خیلی برات سخت خواهد بود و میدونستم که نمیخوای منو جلوی بقیه خجالت زده کنی.*سرمو روی شونش گذاشتم*متاسفم عزیزم*
**من از دستت عصبانی نیستم هیونگ** بهم نگاه کرد،**عصبانی نمیشم چون تو و نونا همیشه فکر میکنین که چی برای من بهتره،میدونم تو دلایل خودتو داشتی هیونگ،تو همه چیز منی.**محکم بغلم کرد.**من واقعا خوشحالم هیونگ،و تهیونگی هم گفت اول همدیگه رو میشناسیم،پس احساس بدی نداشته باش.**
*منم دوتاتونو دوست دارم،پس برین تو اتاقاتون و بخوابین.بلند شین.*هر دو به جییون نونا نگاه کردیم و نخودی خندیدیم.اونا همه چیزه منن.امیدوارم زندگیم از اینجا به بعد بیشتر شاد باشه.
صبح روز بعد با صدای آلارم بیدار شدم،درواقع این آلارم نیست یوگیه.*بیدار شو کوک،باید بریم کالج.* چشمهامو باز کردم و بهش نگاه کردم،اون درواقع تا حموم منو کشید و هلم داد داخل.بعد از یه حموم آب گرم لباس امروزمو پوشیدم.یوگی،بمبم،جون و نونا توی سالن غذاخوری منتظر من بودن.بعد از صبحونه جینیانگ هیونگ مارو رسوند کالج.
**ن-نه...چ-چرا باید باشم؟** هر دوشون بهم خندیدن،*فقط اذیت کردنشو تموم کنین بچه ها،بیا اینجا ببینمت.*جنیو بغل کردم.
*میدونی ته اوپا توی کلاسشه،میتونی بری و ببینیش* یوگی و بمبم از خنده ترکیدن،سرمو روی میز گذاشتم. آه این بچه ها همیشه اذیتم میکنن.*کامان گایز،کلاس داریم.*همگیمون به سمت کلاسمون رفتیم،اولین کلاسمون یکم خسته کننده بود اما برای امتحاناتم نوت برداشتم،بعد از یک ساعت هممون رفتیم سر کلاس بعدیمون.از صبح تهیونگی رو ندیده بودم.