من مست نیستم!

715 120 35
                                    

__بیا دوباره بنوشیم اینطوری سوزش دستتو یادت میره

کیم نامجون بدون اینکه به چیزی فکر کنه پیشنهاد به موقع ی هوسوک رو پذیرفت و احساس کرد سرمای بدنش داره رو به حرارت تغییر دما میده اخه میتونست بیشتر و بیشتر سوکجین رو نزدیک خودش ببینه تا بتونه از دستای بامزه و شیری رنگش طلب مشروب کنه
همه چیز سوکجین حتی انگشتای کج و معوجش وقتی پیک رو دستش گرفت و تا اخر پر از مایع مشروب کرد جذابیت داره دیگه کم کم چشمای دیونه کننده ی این خدمه ی ساده ی بار بهش اطمینان میداد ک تو بازی سرنوشت یه جورایی خودشو یه بازنده ی مطلق ببینه که فقط باید بشینه و از این باخت لذت ببره.....

جهت نگاهش رو متوجه جانگ هوسوک کرد و پرسید:

__قربان شما چیزی لازم ندارین؟

__نه دیگه نمی نوشم

آه سردی از اعماق وجودش کشید و همونطور که دور شدن جین رو از کنارشون تماشا میکرد سوالی رو که ذهنش حدودا یه ساعت تمام برای پرسش پافشاری میکنه روی زبون اورد ......

__ هوسوک شی چرا امشب باید تو بار میدیدمت؟ برام خیلی عجیبه تو عادت نداری پاتو اینجور جاها بزاری
تویی که همیشه سرگرم پول دراوردنی و با تفریح غریبه ای

یه پوزخند لعنتی دیگه از طرف هوسوک اعصابشو بهم ریخت و طعم شراب رو توی دهنش تلخ تر از مزه ی حقیقی اش حس کرد....

___هه! اتفاقا من میخواستم همین سوالو از تو بپرسم ...این وقت شب توی این بارون شدید برای چی باخودت کلنجار میرفتی؟؟؟
زمانی هم که پاتو اینجا گذاشتی شک داشتی که بمونی یا بری..
نگو که حوصله ام سر رفته بود که حتی باورش برای خودتم مشکله ....

بسیار مردد شد که واقعیت رو به کسی بگه که قراره ازش سو استفاده کنه یا پیش خودش نگه داره اما جاده ی زندگی اینقدر پیچیده است که گاهی مجبوری از دشمنتم کمک بخوای روزی که هیچ کس برات باقی نمونه قطعا تنها انتخابت بدترین انتخابته!

___ جریانش خیلی مفصله یه گیلاس دیگه بزنیم؟؟؟

___ الان به سیاه پوسته میگم بیاد بهت سرویس بده

___ نه همون قبلی بیاد

__ چون خوشگله؟؟

لیوانشو محکم روی میز کوبید و با چشم غره ای عصبی زیر لب گفت :تمومش کن هوسوک شی ....

سر جانگ هوسوک از شدت قهقهه بی اختیار بالا و پایین میرفت ونمیتونست جلوی خنده های تمسخرگونه اش رو بگیره چون رفتارهای نامجون همیشه براش قابل حدس بود ....
بالاخره دستی تو موهای مسی رنگش کشید و سوکجین رو با اشاره ی دست به سمت میز خودشون هدایت کرد

__ در خدمتم قربان

__ یه پیک دیگه لطفا

چند ثانیه بیشتر فرصت نداشت تا دوباره عطر سوکجین رو به خاطر بسپاره شاید اگر شب دیگه ای به این بار برمیگشت از بوی ملایم عطرش غرق در ذوق و لذت میشد ....

__خب سرویس هم که گرفتی حالا تعریف کن ببینم موضوع چیه؟؟

___ من تقریبا یک ساله این پسرو میشناسم با اینکه ندیدمش اما از زبون کوکی شنیدم که تهیونگ خیلی باهاش لاس میزنه و بیشتر شبا برای نوشیدن اینجا میاد.....
امشب اومدم که باهاش صحبت کنم تا اگه احساسی به تهیونگ داره به رابطه اشون گند نزنه ....

جانگ هوسوک یه تای ابروشو با شیطنت بالا داد و گفت

___ که خودت گیر افتادی درسته ؟؟

حجم عصبانیت کیم نامجون در حدی بود که حتی خودشم متوجه نشد که چطور به یقه ی لباس جانگ هوسوک چنگ انداخته و به نفس نفس زدن افتاده !
دست دیگرش رو به سمت گوش هوسوک برد و خیلی جدی اما اروم گفت :

__ببین اگه دارم اینا رو برات تعریف میکنم چون یه سر قضیه تویی!
من چیزی که میخوای رو در اختیارت میزارم تو هم باید به من کمک کنی که کیم سوکجینو بدست بیارم ....

جانگ هوسوک خیلی محکم حلقه ی دستای نامجون رو از دور یقه ی لباسش ازاد کرد و به سمت در خروجی بار به راه افتاد

__تومستی کیم نامجون بعدن حرف میزنیم

__برگرد هوسوک شی من مست نیستم باید همین امشب حرف بزنیم

(( عزیزان روزای اپ رو پنجشنبه ها و جمعه ها دو قسمت پشت سرهم قرار میدم اگه بتونم وسط هفته هم ممکنه اپ بشه لطفا با کامنتاتون به من انرژی بدین ))

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now