اشعه ی تیز نور افتاب از لای پرده ی اتاق پشت چشماشو سوزوند یه کم لجش گرفت و چشمای خواب الودشو بهم مالید از طرفی هم صدای زنگ مداوم موبایل مثل مته رو اعصابش میرفت از حرص زیاد پتو رو کنار زد
___ اه ..... کیه این وقت صبحی؟
یکی از چشماشو به زور باز کرد تا ببینه کی از پشت خط برای صحبت کردن باهاش اصرار داره اما یکدفعه صدای زنگ قطع شد...
___عااااا.... سیزده تا میس کال ! چه شُل مغزیه مین شوگا....دوباره از نو تلفنش زنگ خورد و ایندفعه به صورت خوابالو و نیمه هوشیار جواب داد:
___چیه ؟
___هوسوک شی ساعت ۱۲ یادت نره تا یه ساعت دیگه سوکجین رو اماده میکنم و میفرستم کمپانی خودت ...
پس حواستو جمع کن زیر قولت نزنی!صدای بوق ازاد تو گوشش پیچید چون یونگی زودتر از اون قطع کرده بود.....
____ وای اصلا متوجه نشدم چی زر میزد اون مردک نفهم چی میگفت؟
دوباره به خوابیدن ادامه داد اما همونجور که چشماشو بسته بود یکدفعه یادش افتاد که ساعت ۱۲ قرار بود چه اتفاقی بیافته ....
___اخ لعنتی ساعت چنده؟
گوشی موبایلش رو دوباره از روی میز برداشت و ساعتشو دید وقتش رسیده بود که از داخل لیست مخاطبین شماره جیمین رو پیدا کنه و روی گزینه تماس بزنه....
___الو جیمین
___سلام هوسوک شی
___ساعت ۱۲ برو کلاب بار مین شوگا منتظرته
__اما امروز میخام با کوکی صحبت کنم باورکن حالش خوب نیست....
___این اخرین فرصته توعه یا الان میری اونجا یا مدت زیادی باید منتظر بمونی شاید یه معجزه ای بشه ....
___باشه پس چاره ای ندارم جز اینکه قبول کنم
___ میتونی روی حمایت من حساب کنی فایتینگ جیمین شی
(بعد از این مکالمه اش رو با جیمین به پایان رسوند بلافاصله شماره نامجون رو برای برقراری تماس لمس کرد .....)
اما صدای مشتاق نامجون از پشت تلفن لبخندی کم رنگی رو به لب های جدی هوسوک هدیه داد......
____ هوسوک شی ؟
____منتظر تماسم بودی؟
___راستش از دیشب خوابم نبرده میدونستم که امروز حتما یه خبر جدید ازت میشنونم.....
___ سوکجین تا یه ساعت دیگه میاد شرکت من پس اماده باش
نامجون از فرط خوشحالی تمام ورق های طراحی روی میزش رو مچاله کرد و لبشو به دندون گرفت و گفت :
___سرعتت برای متقاعد کردن ادمها باور نکردنیه ! هوسوک شی......
___اگه بهم بگی هیونگ ممنون میشم
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!