____بسههه دیگه داری زیاده روی میکنی؛ برادر من معلوم نیست چه بلایی سرش اومده اونوقت تو از من بوسه میخای؟____من فقط .... فقط.... شوخی....
____ اگه برات مهمم سریعتر منو ببر بیمارستان میخام جیمینو ببینم
>>>>>>
نامجون وقتی شرایط اشفته ی سوکجین رو دید دیگه وقت رو هدر نداد و از کارمند هوسوک خواست که بنز مخصوص کمپانی رو برای خارج شدنشون محیا کنه و به دستور فوری اون راننده ی ماشین اونا رو به بیمارستان Mayo clinic رسوند.....
سوکجین با عجله از ماشین پیاده شد اما نامجون دستشو کشید وگفت:هی صبر کن تو نمیتونی راه بری باید کمکت کنم!____دنبالم نیا میخام خودم تنهایی برم.....
با حسرت لنگ زدنش رو موقع راه رفتن نگاه میکرد و لحظه به لحظه غصه میخورد اما اجازه کمک کردن به اونو رو نداشت با این وجود اگر میخاست به قصد کمک نزدیکش بشه طبیعتا عصبانیت جین شدت میگرفت و جو بینشون بیشتر از قبل طوفانی میشد.......
سوکجین به خاطر وضعیت نا به سامان پاش برای حرکت کردن خودشو به در و دیوارهای راهروی بیمارستان اویزون میکرد و با هر قدمی که به اتاق جیمین نزدیک میشد اشکاش از نو متولد میشدن و بین لباهاش میمردن....
بالاخره با همه ی لنگ زدناش به اتاق جیمین رسید و جلوی در از دیدن چشم ها و بینی قرمز یونگی ماتش برد .......____ جیمینی.......
____بهش ارامش بخش تزریق کردن فقط دستش بریده چیزی نیست .......
____چرا برید؟
سکوت سنگین یونگی به جای خودش به سوال مطرح شده جواب داده بود و تمام نگفته هاشو برای پسر مقابلش برملا میکرد
ولی نمیدونست که این موضوع از سوکجین یه موجود خشمگین و عصبانی میسازه که هر لحظه امکان داره از شدت ناراحتی استخوناشو در هم بکشنه و خونشو همونجا بریزه ......._____حرف بزن لعنتی ....چیکارش کردی؟
و باز هم سکوت ......
اینبار فردی که برای نشون دادن حرصش لب به اعتراض باز میکنه نامجونه !!!
اون از پشت سر سوکجین فریاد میزنه:_____ میدونی وقتی پاتو از بیمارستان بزاری بیرون علاوه بر اینکه جیمینو نمیبینی یه تسویه حساب شخصی هم باید پس بدی؟!
____تو دیگه چی میگی این وسط؟
____ هوس کردی ک مشتم با صورتت تصادف......
اما بلافاصله هوسوک از پشت دست نامجون رو میگیره و نمیزاره که کار به کتک کاری بکشه .......
____تمومش کن اینجا بیمارستانه نه میدون جنگ !
___ولی......
___هیس هیچی نگو بهتره سوکجین و برادرشو تنها بزاریم شاید نبودن ما کمتر ازارشون بده.....
![](https://img.wattpad.com/cover/213796291-288-k17536.jpg)
YOU ARE READING
اما از یادت نرفتم!
Fanfictionپسری که عشقشو به خاطر مسائلی فراموش کرده اما زمان عشق گذشته رو به یادش میاره ولی مجبوره دوباره فراموشش کنه!