انگیزه ی انتقام

245 37 18
                                    


سوکجین به خاطر نجات جون برادرش از پرستار کلینیک درخواست ویلچر مخصوص حمل بیمار کرد و برای اینکه نامجون و یونگی و همینطور هوسوک متوجه نقشه ی اونا نشن به بهانه ی نیاز داشتن به هوای تازه از بخش خارج شدن و بدون جا گذاشتن اثری از خودشون به صورت کاملا مخفیانه یه تاکسی گرفتن و از بیمارستان فرار کردن .....
>>>

____عجله کنید اقای راننده

____بهش بگو بره سمت ویلای تو

تاکسی بعد از پیمودن مسیری نه چندان طولانی جلوی در ویلای جیمین متوقف شد و هر دونفرشون به سرعت ازش پیاده شدن .....

سوکجین روبه راننده تاکسی کرد و گفت :

____اقا همینجا منتظر بمونین تا ما برگردیم

از پله های ورودی ویلا بالا رفتن اما بلافاصله سوال جیمین باعث شد حافظه ی گفتاریش از کلمات خالی بشن.....
چشمای نگران سوکجین با خیره شدن روی چشمای منتظر جیمین ثابت موند.....

____ راستی هیونگ پاسپورد تو کجاست؟

____من نمیام

___چرا؟؟

____میخوام بمونم و از مین یونگی انتقام بگیرم

____به خاطر من؟

___  اخه اون حق نداشت به تو اسیب بزنه

____ولی برات خطر داره سوکجینی!

___بزارش به عهده ی من
به هیچ وجه کره نرو که خیلی راحت پیدات میکنه بیشتر بین کشورهای مختلف در گردش باش.....

در نیمه باز ویلا رو به سمت عقب هل داد و با اشاره سرش به جیمین فهموند که زودتر بره داخل و مدارکشو برای خروج از کشور برداره.....
کمی بعد جیمین با کیف حاوی اسناد و دلارهای فراوونی که پدرش برای گزروندن خرج و مخارج روزانه اش داده بود از ویلای شخصیش خارج شد ومسئولیت رسیدگی به اونو برای مدت زیادی به سرایدار واگذار کرد و به همراه سوکجین با همون تاکسی که منتظرشون ایستاده بود از محل زندگیش به طرف فرودگاه به راه افتاد .....
مسیر بین راه تا فرودگاه فرصتی کوتاه ولی طلایی برای گفتن
حرفهایی بود که میتونستن چشم تو چشم و دست توی دست باهم بزنن چون این دقایقی که سپری میشد اخرین دیدارشونو رو برای زمانی نسبتا طولانی امضا میکرد ......‌‌

_____ کاش زودتر بهم میگفتی که یه برادر دارم اینطوری سختیای زندگی توی نیوریورک کمرمو نمی شکست

____جیمینی من دلم نمیخواست شوکه بشی و به پدرمون حس بدی پیدا کنی

_____الان چی؟ میدونی از غصه چه حالی دارم؟

سوکجین اشکهای جیمینو رو با غمی که سعی در مخفی کردنش داشت از روی صورتش پاک کرد و سرشو روی شونه خودش گذاشت و با بغض سنگینی که گلوشو خراش میداد برای دلداری دادن به جیمین گفت:

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now