بی نهایت عشق

205 28 2
                                    

___اشکاتو پاک کن اگه بخوای به گریه کردن ادامه بدی تمرکزمو از دست میدم اونوقت نمیتونم راهی پیدا کنم تا جیمینو پیدا کنیم

یقه پیراهنشو تو دستاش مشت کرد و زار زد :

_____مونی من بدون جیمین زنده نمیمونم ......

دستاشو توی خرمن موهای مشکی رنگش فرو کرد و یه بوسه ی تلخ روی گونه اش گذاشت

_____منم بدون تو میمیرم سوکجینی......

توی بغل همدیگه غصه هاشونو تقسیم میکردن و از منبع محبت درونیشون برای تحمل شرایط فعلی تغذیه میگرفتن
دلاشون با گرمای وجود هم پیوند خورده بود
لحظاتشون اگرچه غمگین پیش میرفت اما عشق توی قلباشون هر چقدر بهم نزدیک تر میشدن شعله ورتر میشد ....
همونطور که نامجون دستشو روی باسن سوکجین گذاشته بود و نوازشش میکرد
با لمس ویبره ی موبایل سوکجین از جیب عقب شلوارش متوجه شد پیامکی که دریافت کرده شاید از طرف جیمین باشه
وحدسش درست در اومد!

_____جیمینی پیام داده مونی اخ جون ......

_____بازش کن زودتر .....

متن پیام /////

(( سلام سوکجینی هیونگ من حالم خوبه و مشکلی ندارم لطفا نگرانم نباش
میخوام چند روزی خونه ی کوکی بمونم ....
الانم توی یه بار نزدیک خونه ی کوکی نشستم و دارم مشروب مینوشم و موبایل یکی از کارکنانش رو قرض گرفتم تا بهت پیام بدم و از نگرانی درت بیارم
همیشه دوستت دارم هیونگ
جیمین ....))

از شدت خوشحالی محکم نامجون رو تو اغوشش فشار و بلند بلند شروع به خندیدن کرد ....

____جیمینی پسر خوبیه بهت گفتم نگران نباش عزیزم......

____ شب بریم خونه ی کوکی برای تولدش برنامه ریزی کنیم باشه؟

نوک بینی خوش فرمشو توی انگشتاش فشار داد وبا شیطنت گفت
____باشه قربونت برم ........

از روی صندلی روی به روی ایینه بلندش کرد و روی تخت خوابوندش با یه نگاه مرموز و پرسش گر توی دریای چشماش زل زد

____حالا که جیمین پیداش شد و خیالت راحته ،اجازه هست ببوسمت ؟

پشت چشماشو کمی نازک کرد و با عشوه غلیظی گفت

____ میتونی هر وقت دلت خواست منو بوسه بارون کنی ....

روی تخت با ضرب شدید هلش داد و فورا روی بدنش قرار گرفت
_____ هیچ وقت از بوسیدنت سیر نمیشم .......

لباشو با حرص زیاد روی لبهای پرحجم سوکجین فشار داد و نفس کشیدن رو تا چند ثانیه فراموش کرد انگار که از لبای اون اکسیژن واقعی رو گرفته بود و نیازی به اکسیژن رها شده توی طبیعت نداشت .....

____آخ سوکجینی چقدر مزه داد .....

از خجالت سرخ شد و توی خودش پیچید و برای اینکه حواس نامجون رو از چیزی که بهش گفته و انتظارش برای ریکشن اون پرت کنه یه جمله ی بی ربط رو به میون اورد ....

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now