اتاق مشترک

229 36 21
                                    

___میخام امشب کنار تو وجیمین بخوابم اگه مشکلی نیست؟

سوکجین از خجالت گوشاش سرخ شد و سرشو پایین انداخت و گفت :

_____جیمین وسط بخوابه باشه؟

نامجون شیطنش گل کرد و با یه چشمک ریز ادامه داد:

_____ به شرط اینکه دستاتو تو دستای من بزاری قبول؟

_____ همین الانشم که دستامو گرفتی !

_____خب امشب میتونی پاهاتم تو پاهای من گره بزنی هوم؟

جیمین از لای در به حرفاشون گوش میداد و خیلی ریز و یواشکی میخندید که یکدفعه هوسوک از پشت سرش گوشش کشید و پرسید : داری چیکار میکنی شیطون؟

_____اممممم‌........هیچی

سوکجین که متوجه مکالمات هوسوک و جیمین شد از توی اتاق به سمت درسرک کشید و با هیجان روبه نامجون کرد و گفت :

_____ وای جیمین داشت حرفامو می شنید چه خجالت اور!

نامجون دستشو توی موهای مشکی رنگ سوکجین فرو برد و یه بوسه ی نرم روی پیشونیش گذاشت و گفت :

_____احساستو کاملا درک میکنم عزیزم من بهت اطمینان میدم که جلوی جیمین زیاده روی نکنم ‌‌‌......

سوکجین چشماشو گرد شد و با نگاه تحسین برانگیزی اجزای صورت نامجون رو با دقت برانداز کرد و یه لبخند نمکی زد و احساسشو کاملا بروز داد و به زبون اورد :

____تو خیلی عوض شدی مونی!

: یعنی بد شدم؟

____نهههه تو دقیقا مثل این شوهرا شدی انگار دیگه از اون پسر عجول عاشق به یه مرد عاقل عاشق تغییر هویت دادی....

:حالا این خوبه یا بد؟

_____من به چشم پیشرفت بهش نگاه میکنم تو در واقع یه جهش بزرگ به سمت کامل کردن شخصیتت برداشتی و این خیلی برام با ارزشه ......

: و تو بهم چی جایزه میدی؟

خیلی از سوالش تعحب کرد و با لحن معترضانه ای پرسید

_______عه ! مثلا چی میخای؟

:شاید ..... امممممم....... هیچی........

_____ یه چیزی رو همین اول زندگی مشترکمون باید بهت بگم

:بگو عزیز دلم

_____ سادس ! حرفتو قورت نده مونی ! چون اخرین باری که اینکارو کردی یه اتفاق بد افتاد.......

:معذرت میخام سوکجینی نمیخاستم ناراحتت کنم برای همین
گفتم اخرش.....

سوکجین بلافاصله انگشت اشاره اش رو روی لبهای نامجون قرار داد تا نامزدش مجبور نشه برای بدست اوردن دلش بیشتر تلاش کنه و علاوه بر اون نمیخاست خاطرات بدشون دوباره تداعی بشن .....

اما از یادت نرفتم!Where stories live. Discover now