ادم ربای عاشق...

256 33 10
                                    


وقتش رسیده بود که نقشه ای رو که مدتها تو سرش پرورش داده بود رو اجرا کنه.....
با چند قدم مشکوک و مرموز به سمت سوکجین زیبای مراسم
حرکت کرد تا از وضعیت سلامتی جیمین خبر دار بشه ....

___ هی تو گمشو برو ! حق نداری به ما نزدیک شی...‌.

به تشر اخم الود نامجون پوزخندی زد و اسلحه اش رو به سرعت از پشت کمرش خارج کرد و خیلی قاطعانه و جدی به طرف پیشونی سوکجین نشونه گرفت و فریاد کشید:

____همه عقب بایستید هرکی جلو بیاد یه گلوله تو کله اش فرو میکنم ....

کل جمعیت حاضر در سالن از شدت وحشت یکصدا فریاد کشیدن و چند نفر از پاپاراتزیای زن به خاطر ترس غیر قابل کنترل و شوک عصبی سنگین مثل جیمین غش کردن ......

مین یونگی شخصیتی داره که هیج وقت بی گدار به اب نمیزنه اون از قبل برای شرکت در مراسم همراه خودش تعداد زیادی از خلافکار های شهر رو جمع کرده بود که از بد حادثه هر کدوم اونا مجهز به اسلحه هایی با خشابهای پر از تیر بودن و ظالمانه مرگ و زندگی صاحبای مجلس و مهموناشونو به بازی میگرفتن......
قدرت تو دستای شیطانی شوگا و باند تجهیز شده اش خود نمایی میکرد و از دست هیچ کس کاری بر نمی یومد حتی اگه همون لحظه هم کسی به پلیس تلفن میزد زمان کافی برای نجات جون حضار توی سالن وجود نداشت‌......

نامجون که از فرط بهت و ماتم کاسه ی چشماش به رنگ خون در اومده بود با صدایی گرفته از جنون و ترس فریاد زد

_____نکن لعنتی.... باشه هر چی تو بگی فقط کاری به سوکجین نداشته باش به جای اون اسلحه اتو بگیر سمت من.‌..

نیم نگاهی به چهره ی برافروخته و نگران نامجون انداخت و کاملا بی اعتنا از کنارش رد شد و بدون اینکه حتی یه ثانیه رو از دست بده اسلحه اش رو روی سر سوکجین فشار دادو با لحن پیروزمندانه ای داد زد:

____مگه نگفتم جیمین مال منه؟

هوسوک از حجم عصبانیت زیاد اسلحه اش رو فورا از کنار کمربندش بیرون کشید و به حالت تهدید به سمت شوگا دراز کرد :

_____هی تو! فکر کردی به همین راحتیه ؟ زود باش بکش کنار
تا جسدتو همینجا دفن نکردم .....‌..

یکی از اعضای باند مین شوگا از پشت سر دهانه ی تفنگشو روی شقیقه ی هوسوک گرفت و اروم کنار گوشش زمزمه کرد:

____ اسلحتو بده به من وگرنه تو یه حرکت مغزت میپاچه رو زمین ......

موج جدیدی برخاسته از جیغ و فریاد های مهمونا فضای سالن رو پر کرد و همگی به سمت در خروجی فرار کردن و کمپانی خالی از جمعیتی شد که ساعت گذشته در کنار زوج محبوب مراسم به برگزاری جشن مشغول بودن.....
افراد مین شوگا از موقعیت پیش اومده بهترین استفاده بردن و نامجون و هوسوک و تعدادی از کارکنان کمپانی رو به طرز وحشیانه ای به گروگان گرفتن .....

____اما جیمینی حالش خوب نیست بزار ببریمش بیمارستان

این جمله رو سوکجین در حالی که با لرزش دستاش جیمین رو توی بغل خودش گرفته بود و سیلاب قطرات اشکاش روی صورت برادر عزیزش میبارید به حالت التماس به مین شوگا گفت ....‌

از دیدن صورت بی جون و رنگ پریده ی جیمین توی دلش غوغایی به پا شد اما سعی میکرد اروم و مسلط به نظر برسه تا کنترل اوضاع از دستش خارج نشه با ارتعاش یه صدای خشن جواب سوکجین رو با فریاد زدن به صورتش کوبید:

_____ جیمینو بزار روی زمین و خودتم برو پیش نامزد قلابیت
من بلدم ازش مراقبت کنم نیازی به تو ندارم..‌‌‌‌‌‌‌‌......

____خوا

____یه کلمه دیگه حرف بزنی میفرستمت اون دنیا .‌‌‌‌‌‌‌‌.‌‌‌‌‌....

التماس های گریان نامجون از لای دستای خلافکارا دل اشفته ی سوکجین رو قرص و محکم میکرد و قدرتی بهش میداد تا اینکه دیرتر خودشو ببازه ....

_____نهههه مین شوگا خواهش میکنم عصبانی نشو میتونی جیمینو با خودت ببری اما کاری به سوکجین نداشته باش.....

سوکجین از شنیدن حرفهای نامجون شوکه شد و با هق هق اشک به سمتش برگشت و معترضانه نالید:

_____چی میگی؟!!!! جیمینو کجا ببره ؟!!!!!من حاضرم بمیرم اما جیمینی اسیب نبینه .......

مین شوگا که حوصله اش از حرفهای اونا سر رفته بود با عصبانیت داد زد:

_____جفتتون خفه شید !

جیمینو محکم تر تو بغلش فشار داد و بین آه کشیدن سکسکه ای زد و التماس کرد:

_____اگه چشماشو باز کنه و ببینه من کنارش نیستم ممکنه از دستمون بره و هیچ وقت نتونیم حتی صداشو بشنویم اینکارو با من و خودت نکن مین یونگی .....خواهش میکنم ......

((حرفش کاملا منطقی بود جسم بی حال کسی رو که تو اغوشش گرفته فقط یه پسر ۱۷ ساله اس که هنوز شخصیتش برای رویارویی با چالش های عظیم و کشنده ی زندگی رشد نکرده یونگی هم اینو خوب میدونست برای همین نظرشو عوض کرد و با عجله لبه ی کت سوکجین و کشید و گفت :))

____ جیمینو بزار تو بغل من و خودتم باید همراهمون بیای عجله کن دنبالم راه بیافت اگه پلیسها زودتر برسن اینجا هیچ کدومتونو زنده نمیزارم .......

در حین اینکه سوکجین مجبور شد که جیمینو تو بغل مین شوگا رها کنه و پشت سرش راه بیافته....
نامجون طاقت نیاورد و خودشو با ضرب از چنگ باند مین شوگا ازاد کرد و اسلحه ای که روی زمین پرتاب شده بود رو به طرف اون گرفت ...‌‌..

اما صدای شلیک گلوله ......

_______مونییییییییییییییییی آه

^^

امیدوارم از این قسمت لذت ببرید
و صبور باشید تا قسمت بعدی اپ بشه .....

اما از یادت نرفتم!Donde viven las historias. Descúbrelo ahora