فقط ۲۰ روز

341 55 56
                                    


صدای بالگرد امداد توی اسمون ابی جاده برای دو پسری که کل شب رو از سرما تو بغل هم لرزیده بودن اما تمام تلاششونو کردن تا زنده بودن نوید بخش نجات و ارامش شد.....

قلقلک مژه های سوکجین توگردن نامجون وقتی میخواست پلکاشو برای بیدار شدن باز کنه بهش علامت میداد که اون هنوز زنده اس ونفس میکشه و مفهوم امیدواری برای جفتشون نمرده و به حقیقت رسیده ....
در واقع حرارت اون بوسه ها شبیه دارویی عمل کرد که تو بدترین شب زندگیشون به اونا حیات و دلگرمی‌بخشیده بود و همینطور بهانه ی دلنشینی شد برای اینکه بدناشون رو تا صبح گرم نگه داره و پایان سرنوشتشون رو تلخ وغم انگیز رقم نزنه.....

دستشو روی نبض گردن سوکجین گذاشت تا بار دیگه مطمعن بشه که اون مثل خودش از سرمای بی رحم شب گذشته به سلامت عبور کرده ......

____ سوکجینی بیداری عزیزم؟

___اوهوم صدای بالگرد رو میشنوی؟

____اره داره به سمت ماشین ها میاد ما دیگه نجات پیدا کردیم

____ خوشحالم که زنده موندیم اما .....

بغض درد ناکی راه گلوشو بست و با حلقه های اشک جمع شده تو چشماش گفت:

____خیلی دلم برای اون راننده میسوزه مربی کیم....

____مربی کیم؟

____ چی باید میگفتم ؟ اها من نمیتونم مونی صدات کنم

____درک میکنم چون احساس صمیمیت نداری .....

____نه! اشتباه برداشت میکنی

____ خب بهم بگو دلیلش چیه؟

مامور امداد با انگشتش به شیشه ی پنجره ی ماشین زد تا به هر دوی اونا بفهمونه که باید از ماشین پیاده بشن و همزمان با اشاره دستش بالگرد رو برای انتقال هر دونفرشون به مرکز شهر نشون داد ....
نامجون از اینکه موعد رفتنشون رسیده بسیارخوشحال شدو وسریعا در اتومبیل رو باز کرد و به همراه سوکجین ازش پیاده شد .......

____کیم نامجون شمایید؟

___بله چطور مگه؟

____جانگ هوسوک رئیس کمپانیتون تا همین لحظه هزار دفعه با مرکز امداد تماس گرفته تا از وضعیت سلامتی شما مطمعن بشه

___ما سالیم و هیچ مشکلی مارو تهدید نمیکنه......

____زودتر سوار بالگرد بشین باید این جاده رو تا چند دقیقه دیگه تخلیه کنیم

بعد از چند قدم پیاده روی کوتاه اونا به بالگرد رسیدن اما در بین راه اجسادی رو دیدن که از سرمای دیشب جان باختن و با کیسه های زیپ دار به حالت دراز کش روی زمین رها شدن ....
سوکجین از تماشای این صحنه چشماشو روی هم فشار داد و یقه ی پیراهن نامجون رو کشید اما با حس دست گرمی زیر بغلش مطمعن شد که نامجون قصد داره بهش کمک کنه تا به سرعت سوار بالگرد بشه .....

اما از یادت نرفتم!Tahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon