باید برگردی

227 35 15
                                    

یه کابوس وحشتناک باعث شد از جاش بپره و عرق های روی پیشونیش رو با دیدن چهره ی معصوم جیمین فورا پاک کنه وقتی دید که روی تخت نشسته و داره تکه های اناناس رو توی دهنش میزاره یه نفس توام با خوشحالی کشیدو به لپای سرخ بادکرده از حجم خوراکیش خیره شد و لبخند زد ...‌

____اوممممم....هیونگ.....یه کم از اینا میخوری؟

____ الهی دورت بگردم بیدار شدی جیمینی؟ حالت خوبه؟

____از دیشب خیلی بهترم توی این چند ساعت کمبود خوابم جبران شد
دستی توی موهای لختش کشید و یه بوسه روی لپش گذاشت و با شیطنت سوال کرد

____کی برات اناناس اورده؟

____یکی از کارمندای کمپانی گفت نامجون هیونگ اینا رو خریده و تاکید کرده وقتی بیدار شدم حتما بخورم ......

_____خودش کجاست؟

____نمیدونم شاید تو اتاقش........

یه لحظه از شدت تپش قلب احساس کرد یه چیزی تو وجودش فرو ریخت و متلاشی شد بدون اینکه که بفهمه با سرعت به طرف اتاق دیزاین لباسهای کمپانی دویید تا نامجون رو پیدا کنه اما هیچ کس اونجا نبود وقتی میخواست از در خارج بشه چشمش به نامه ای افتاد که حلقه ی نامزدیشون روی در پاکتش بود .....
در پاکت رو با لرزش دستای سردش گشود و وقتی چشمش به متن درون نامه افتاد قطره های اشکش دونه دونه روی جوهر کاغذ شروع به چکیدن کردن ‌‌.....

سوکجین عزیزم مدتهاست که برای ارامش تو
تصمیم گرفتم که نیویورک رو ترک کنم اولش خیلی سخت بود
اما برای اینکه راحتتر با دوری تو کنار بیام به این فکر کردم
که پروموشن های کمپانی هر ماه برگزار میشه و من به بهانه ی
عکاسی و طراحی لباس میتونم به دیدنت بیام .
میدونی که هر وقت مشکلی برات پیش بیاد من اولین
نفری هستم که شتابان برای کمک کردن بهت خودمو میرسونم.
اینو یادت نره که من هیچ وقت ترکت نکردم فقط به خاطر خودته که از پیشت رفتم باورکن تحمل این دوری اسونتره تا اینکه ببینم مثل شمع اب میشی و هر روز عذاب میکشی .....
من قلبمو کنارت جا میزارم و هر لحظه برای تو ارزوی
خوشبختی میکنم.
حقیقتش من از مین شوگا بدترم و در مقابل اون احساس
حقارت میکنم حداقل خودشو یه ادم خوب جلوه نداد و هر شخصیتی داشت حتی اگه بد ! کاملا خودش بود اما من برای جلب توجه تو هر کاری کردم و کلی نقشه کشیدم تا یه ادم
خوب به نظر بیام و
یه هویت جعلی از خودم ساختم که تو رو فریب بدم ‌.....
اگه یه بار دیگه مین شوگا رو ببینم ازش میپرسم تو ذهنش
در مورد جیمین چی میگذره ؟
شاید به منم یاد بده که با خود حقیقی ام روبه رو بشم...

و در اخر

تلفن من همیشه برای جواب دادن به تماسها و پیامهای تو روشن میمونه تا اگه کاری داشتی با جون و دلم برات انجامش بدم....
عاشق همیشگی تو کیم نامجون ..‌‌‌‌‌.......

اما از یادت نرفتم!Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora