¤کد 04¤

1.9K 464 445
                                    

ووت یادتوت نره شیرتوت فرنگیا*-*☕🍓

"لویی,لیام راست میگه,اینجا واقعا بزرگه! مطمئنی می خوایی بسازیش؟"

لویی از پشت تلفن چشماشو چرخوند
"زین,قرار بود برین چند تا عکس بگیرین مساحت و اینارم بررسی کنین بیایین دیگه! به اون تدی بر هم بگو نظر الکی نده من می دونم چیکار می کنم!"

لویی همونطور که گوشیشو لای شونش و گوشش نگه داشته بود و تند تند از این سمت دفترش به اون سمت می رفت و گاهی اوضاع هری رو از هیو می پرسید با زین حرف می زد و دنبال لیست کارگرای ازمایشگاه می گشت

"باشه,پس ما داریم برمی گردیم!"
"خوبه,منتظرم!"

گوشیشو قطع کرد و انداختش روی صندلی
بالاخره لیستی که می خواستو پیدا کرد و گذاشت کنار تا بعدا به اِدی بده
به سمت در اتاق راه افتاد

"کد 9820!"
میکروفونشو روشن کرد و با هیو صحبت کرد
"تغییری ایجاد نشده لویی,داره کارای دانشگاهشو انجام می ده"
لویی از در دفترش اومد بیرون و درو بست

"موقعی که می خواست بخوابه می خوام اونجا با-"
"لویی؟"

دستش روی در دفترش خشک شد
الان واقعا تنها چیزی که نیاز نداشت غرغرای اون دختر بود!

برگشت سمتش
"باشم,خبرم می کنی؟"
تو چشمای متعجبش نگاه کرد و پوکر با هیو حرف می زد
"حتما لویی,میکروفونتو روشن نگه دار!"

لویی سر تکون داد و بدون توجه به دختر روبه روش برگشت تا بره به اتاقش

"لویی! تو چند-"
"اینجا چیکار داری النور؟"

توی راهرو پیچید و به سمت اتاقش قدم برداشت و صدای کفشای پاشنه بلند اون دختر رو هم پشت سرش می شنید

"لو تو دقیقا از زمان مراسم پدرت باهام حرف نزدی! و از اون زمان تا حالا دو سال-"
"می دونم! دلیلش رو هم برات توضیح دادم!"

لویی وارد اتاقش شد و به سمت کتابخونش راه افتاد
پرونده ی هری رو کجا گذاشته بود؟

"نه! تو یه دلیل مسخره برام اوردی و من رو از زندگیت انداختی بیرون! من باورش نکردم! من دوست دارم, چند بار بگم!"

لویی چشماشو چرخوند
"منم چند بار بگم که رابطه ی ما فقط بر اساس اصرار های پدرامون بوده,چرا بی خیال نمی شی؟ هیچ علاقه ای بین ما نیست!"

"نه این طور-"
لویی دیگه صدای النور رو نشنید از اونجایی که گوشش با هیو بود که می گفت هری در حال نوشتن حس امروزشه!

"من کار دارم خانوم کالدر! اگر اجازه بدید باید برم,گروهم بهم نیاز داره!"
بدون توجه به جوابش از کنارش رد شد و به سمت در قدم برداشت

ولی النور رو ندید که پشت سرش سریع کفشاشو در اورد و اهسته اهسته قدم برداشت
توی راهرو پیچید و به خاطر خلاصی از دست اون دختر اعصاب خورد کن نفس راحتی کشید

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now