¤کد 13¤

1.6K 391 508
                                    

ووت یادتون نره کوکیا*-*🍪

لویی هرروز صبح دنبال خونه می گشت و بعد از ظهر ها رو هم توی بیمارستانش می گذروند
درواقع کارای انتقالی بچه ها رو از ازمایشگاهش به بیمارستان انجام می داد

و کارای ثبت نام هری توی دانشگاه!
و همین طور نگاهی به پیست انداخت و وضعیت مشابهی رو دید
همه چیز خوب پیش می رفت...

از اون طرف هری یک هفته بود که مربیشو ندیده بود
بعد از اینکه صحبت کرده بودن تا باهم زندگی کنن هری بیشتر از خونه بیرون می رفت و دنبال چمدون و کارتون و این خرتو پرتا می گشت برای جابه جایی
و همین کار گروه Ls رو سخت می کرد...

شب شده بود و موقع خواب هری بود
لویی خودشو رسوند ازمایشگاه و بهش زنگ زد
"هی هز!"

هری خوشحال روی تخت نشست و لبخند زد
"آقای تاملینسون!"

لویی از عکس العمل هری خندید و سر تکون داد
"فردا ساعت 12 بیا پیشم!"

هری سر تکون داد
"حتما آقای تاملینسون!"

"شبت بخیر هری"
"شبتون بخیر "
و قطع کرد!

هری روی تختش دراز کشید و با لبخند که روی لبش بود به خواب رفت

لویی روی بلند گو خم شد
"همگی خسته نباشید لطفا بیایید به اتاقم,جلسه ی اضطراری داریم!"
همه سریعا پشت لویی راه افتادن و توی اتاق نشستن

"من خونه های خوبی با قیمت های مناسب پیدا کردم و همین طور کار شمارو توی بیمارستان با حقوق ثابت درست کردم و هری رو هم توی دانشگاه واقعیش ثبت نامش کردم !"
همه سرتکون دادن و لبخند زدن

بغییر از یکی
زین!

لویی چشماشو چرخومد
"زین؟می خوام فردا باهام بیایی بریم خونه جدید رو ببینیم!"

زین جوابی نداد

"زین؟"
"من هنوزم با این کار موافق نیستم,چرا باید همراهت بیام؟"

لویی با کلافگی سرشو تکون داد
"تو فردا همراهم میایی و به مرور زمان راضی هم می شی!"
"ولی من-"
"همین که گفتم,انقدر با من لجبازی نکن بچه!"
"انقدر منو بچه صدا نکن!"
"انقدر از دستوراتم سرپیچی نکن!"
"تصمیمات احمقانه نگیر تا سرپیچی نکنم!"
"تصمیمات من هیچ هم احمقانه نیستن خیلی هم برنامه ریزی شده و دقیق هستن,فردا هم بلند می شی با من می یایی بدون هیچ مخالفتی,شنیدی؟"
"من نم-"
"شنیدی چی گفتم؟"

همه ساکت شده بودن و به دعوای اون دوتا بردار که از سر نگرانی سر هم هوار می کشیدن و هم رو رد می کرد و برای هم امر و نهی می کردن نگاه می کردن

"شنیدم"
زین با صدای ضعیفی گفت و باعث شد لویی عصبی دستی توی موهاش بکشه

"همه غیر از زین مرخصید!"
همه سریع بلند شدن و از اتاق بیرون رفتن و سکوتی توی اتاق حاکم شد

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now