ووت یادتون نره بادکنکا×.×🎈
توی یه کافه نشسته بودن و به میز جلوشون نگاه می کردن
هری زین و نایل یک طرف
لیام و لویی هم طرف دیگه نشسته بودننایل گاهی وول می خورد و صورتش جمع می شد و لویی زیرچشمی بهش نگاه کشنده ای می نداخت!
"خب..."
هری گفت و سکوت رو شکست حقیقتا حوصلش از این سکوت سر رفته بود!"پس,آقای تاملینسون,برادر آقای مالیک هستن؟"
زین سرشو تکون داد و به لویی نگاه کرد
"اره خب,می دونی من خودمو با فامیلی پدرم گاهی اوقات معرفی می کنم,ولی در اصل یه تاملینسونم,وقتی سه سالم بود تاملینسون بزرگ من رو به خانواده دو نفره ی خودش و لویی دعوت می کنه
بعد از مرگ همسرش,جوانا!"هری دید که لویی فکشو به هم فشار می ده و چشماشو به بیرون شیشه ها می دوزه
"من کنار لویی بزرگ شدم,اون همیشه مراقبم بود پس من حس نمی کردم فرد جدیدی باشم یا حتی برادر ناتنیش!"
"چون نیستی,تو هنوزم برادر کوچولوی منی,همون پسر کوچولویی که من رو سپر خودش قرار می داد تا دفتر نقاشیشو پس بگیره!"
لویی به زین نگاه کرد و لبخند نرمی بهش زدزین هم متقابلا لبخند زد
"ما کنار هم بزرگ شدیم و از هم مراقبت می کردیم تا وقتی که پدر مرد!"زین به لیام نگاه کرد
"البته جالبه که بدونید من از یک ماه قبلش با فرد جذابی نام لیام جیمز پین اشنا شده بودم!"
همه پسرا خندیدن و لیام و زین با لبخند هم رو نگاه می کردنپیشخدمت قهوه هارو اورد:
(یه لته برای هری به همراه کراواسان
یه کاپوچینو برای لیام به همراه کیک شکلاتی
یه ترک برای زین
یه فرانسه برای نایل
و اسپرسو برای لویی)هری قلپی از لتش خورد و مزه شیر رو زیر زبونش مزه کرد
"پدرتون چطور ادمی بود؟"لویی و زین نگاهشون رو به هم دوختن و لویی برای تایید چشماشو باز و بسته کرد
"خب اون,مرد سختی بود,خیلی جدی کار می کرد و چیزی رو که می خواست به دست میاورد!"لویی:"پدرمون یه بیمارستان داشت که رسیده به من!"
همه سرا برگشت سمت لویی که به لیوان اسپرسوش زل زده بودلیلی:"لویی,بنظرم کافیه!"
لویی لیلی رو توی گوشش شنیدلویی قلپی از اسپرسوش خورد
"پس...پدرتون مرد قوی و مشهوری بود که بیمارستان داشته..."
نایل:"خانواده ی تاملینسون بزرگ!"
لیام:"صاحب بیمارستان (جی تی)!"هری سر تکون داد
"نایل چطور؟ اون رو از کی می شناسید؟"زین:"من از وقتی یادم میاد نایل همیشه توی خانواده ی ما بوده,پدر نایل یکی از دکترای فوق تخصص مغزِ که توی بیمارستان کار می کرد,من اولین باری که نایل رو دیدم زمانی بود که داشت یواشکی از پنجره اتاق لویی می پرید بیرون!"
و همین باعث شد نایل بلند بزنه زیر خنده و هری با تعجب نگاهش کنه
YOU ARE READING
(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42
Science Fiction(Larry & Ziam Science Fanfiction) کد 1221: خواب گرد کد 8924: ما توی دنیایی زندگی می کنیم ک اون طور ک می خواییم شکلش می دیم مادر و پدر داریم زندگی می کنیم بزرگ می شیم و به این باور داریم ک همش یه آزمایش الهیه! هیچوقت فکر کردی ک تمام چیزایی ک دورو ورت...