¤کد 25¤

1.6K 380 781
                                    

ووت یادتون نره واترملون شوگرز*-*🍉

هیو از این سمت خونه به اون سمت خونه می رفت و کلافه دست می کشید توی موهاش
"یه کاری کنین,پاشین یه کاری کنیم!"
گفت و سمت اونا که روی کاناپه نشسته بودن و نمی دونستن چیکار کنن چرخید

لویی:"اروم باش,اگر کار خودشون باشه,حتما یه قصدی از این کارشون دارن!"
زین:"چی مثلا؟"

لویی سر تکون داد
"نمی دونم!"

هری:"چطوره ازشون بپرسیم!"
هری همونطور که به روبه روش نگاه می کرد گفت

نایل:"عقل کل! چطور این کارو باید بکنیم اونوقت؟"
هری به لویی نگاه کرد و متقابلا لویی هم بهش نگاه کرد
انگار لویی تونست تمام فکر هری رو بخونه!

"راست می گه! اگر ما می تونیم ببینیمشون,توی خواب هامون,پس می خوابیم تا بریم پیششون!"

همه سرا چرخید سمتشون
لیام:"چیزس کرایست!"

لیلی:"می رم بیهوشی رو اماده کنم!"
زین:"بشین سر جات عجوزه!"

لیلی:" اخرش که چی زین؟ ها؟ بشینیم اینجا و گم شدن تک تک افرادروه رو ببینیم؟ اگر نفر بعدی لیام بود چی؟"

زین با حرص دندوناشو روی هم فشار داد و جلوی لیلی ایستاد
"من نمی زارم این اتفاق بیوفته!"
با عصبانیت غرید

لیلی یه قدم بهش نزدیک تر شد و پوزخند زد
"چطور اونوقت؟ نکنه سوپر منی چیزی هستی؟"

لویی:"تمومش کنین دیگه! برو بالا لیلی,منو هری هم الان می یاییم!"
لیلی به زین پوزخند زد و زین پلکاشو روی هم فشرد

زین چرخید سمت هیو
"وسایل پزشکیت کجان؟"
هیو به سمت اتاقش رفت و زین هم پشت سرش

"تونستید هیچ جایی اون سه نفر رو پیدا کنید؟ تمام جاهایی رو که نوشته بودم رفتید؟"
لویی پرسید و لیام سر تکون داد
"اره,از افراد اون مکان می پرسیدیم,ولی اونا چیزی نمی دونستن..."

لویی سر تکون داد
"ادامس نعنایی با یه پارچ اب,بیارین بالا!"
گفت و دست هری رو گرفت و پشت سرش کشید

توی اتاق لیلی منتظر بود و کنار تخت نشسته بود
با دوتا سرنگ!

لویی به هری که با تعجب به سرنگ ها نگاه می کرد خیره شد
"منو ببین!"

هری بهش نگاه کرد
"من قبلا هم این کارو کردم,هیچ خطری تهدیدمون نمی کنه,بقیه هم پیشمون می مونن و مراقبن,بعد از 2 ساعت هم اگر بیدار نشدیم,بیدارمون می کنن!"
هری لبخند کج و ماوجی زد و به سمت تخت رفت

لویی هم تیشرتشو در اورد و روی تخت دراز کشید و به هری که کنار تخت ایستاده بود نگاه کرد

هری تیشرتشو در اورد و اروم کنارش دراز کشید
لویی انگشتای دست چپشو از لای انگشتاش رد کرد و دستاشون رو بالا اورد و بوسید
هری بهش لبخند زد و چال هاشو به رخ کشید

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now