¤کد 10¤

1.7K 403 511
                                    

ووت یادتون نره شاینی مونز*-*🌙

هری از این ور اتاقش به اون طرف می دوید
از پله ها پایین می رفت و با برداشتن چیزی دوباره بالا بر می گشت

سر و وضعشم طوری بود که
حوله دور گردنش بود و از موهاش اب می چکید و با شلوار راحتی لباساشو حاضر می کرد

این همه عجله برای چی بود؟
خب...

[فلش بک][یک ربع پیش]

هری روی تختش دراز کشیده بود و تازه از خواب پاشده بود
ساعت 10 بود و روز تعطیل...

لویی از پشت شیشه نگاهش می کرد و همین طور تند تند دستورات رو اعلام می کرد
"اِدی؟ کد 8922,لیلی کد 3214 حواستو خیییلییی جمع کن,همگی,اون بیداره,من قراره وارد بشم,قبلش یه تماس دارم,می خوام حواستون روم جمع باشه,خودتون بچرخونیدش,هری رو می یارین به پیست و اونجا رو براش اماده می کنین,هیو ؟ حواست باشه,دیگه تکرار نمی کنم,من قراره باهاش تمرین کنم و نمی خوام وقتی نیستم هیچ مشکلی پیش بیاد,روشنه؟"

همه با هم "بله قربان" رو توی هدفون لویی اعلام کردن و لویی سر تکون داد

امروز روز حساسی بود و لویی دلش نمی خواست هیچ مشکلی پیش بیاد
همون طور که نقشه کشیده بود جلو می رفت و بقیه هم که اوضاع رو می دیدن بدون چون و چرا اطاعت می کردن!

لویی گوشیشو در اورد و هری رو گرفت...
هری گوشیش رو برداشت و شماره ناشناس رو دید
اخم کرد و جواب داد
"بله؟"

لویی نیشخندی زد و به هری نگاه کرد
"ادوارد استایلز؟"

هری روی تخت نشست
"خودم هستم!"

لویی نگاهشو به هری داد و روبه روش ایستاد
"ساعت 11 تمرینت شروع می شه,بیا پیست,اونجا تمرین می کنیم!"

هری ابرو بالا انداخت
"شما...شما لویی هستید؟"

"راس ساعت 11 اونجا نباشی,جلسه ی دیگه ای وجود نخواهد داشت!"
لویی گفت و گوشی رو قطع کرد

هری گوشی رو از گوشش فاصله داد و یاد حرف زین افتاد
"نظم برای اون خیلی مهمه!"

هری هول شد
ساعت رو نگاه کرد:

10:05

تا اونجا رفتن خودش 40 دقیقه بود!
و اون ابدا نمی خواست اولین جلسشو از دست بده!

از تخت اومد بیرون و به سمت در دوید ولی به خاطر ملافه ای که به پاش گیر کرده بود با صورت اومد زمین!
ناله ای کرد و به ملافه فحش داد

لویی هری رو دید و پشت میزش برگشت
لویی:"حالا برای یه تمرین خودتو به کشتن ندی!"

لویی برای هری گفت و به بقیه اطلاع داد برن به پیست
هری دوباره از جاش بلند شد و بدو بدو به سمت اشپزخونه رفت
"الکی که نیست,قراره برم مربی جدیدمو ببینم,نمی خوام جلسه اول بهش ثابت کنم ادم بی نظمیم!"

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Où les histoires vivent. Découvrez maintenant