¤کد 28¤

1.7K 348 563
                                    

ووت یادتون نره گولدنز*-*💛

لویی چشماشو باز کرد و بعد از چند دقیقه یادش اومد کجاس,
همون طور که روی زمین افتاده بود, بیدار شده بود و هوا تاریک بود!

با کمک دستاش اروم از روی زمین بلند شد
و وقتی ایستاد چشماش سیاهی رفت

خیلی کم می تونست دور و ورشو ببینه
نفس عمیقی کشید و به سمت موتورش اروم قدم برداشت

روی موتورش نشست و چراغشو روشن کرد تا اطراف رو ببینه
تمام لحضات قبل از بیهوش شدنش ,
و بیدار شدنش توی واقعیت رو به یاد اورد...

ساعت گوشیشو نگاه کرد:

2:45!

نزدیک ده ساعته که اینجا افتاده!

چند تا میس کال داشت:

زین 30 تا!
لیام 25 تا!
نایل 45 تا!!!!

و هری....
خب هری 30 تا میس کال با 10 تا تکست!

هری:کجایی؟

هری:ما نگرانتیم!

هری:لویی برگرد!

هری:لویی پنج ساعته بدون خبر رفتی!

هری:حداقل بگو کجایی!

هری:لویی ساعت دوازده شبه و زین داره از عصبانیت به همه فوش می ده!

هری:من نگرانتم,لطفا جوابمون رو بده!

هری:لویی ویلیام تاملینسون! بهتره که اصلا برنگردی!

هری:ازت بدم می یاد وقتی انقدر نگرانمون می کنی!

هری:زمانی که برگردی خونه,خودم دودستی خفت می کنم!

لویی لبخند زد و ته دلش به خاطر اینکه هری نگرانش شده خیلی خوش حال شده بود!

موتورشو روشن کرد و به سمت خونه راه افتاد...

زمانی که رسید اونجا مطمئن بود اونا خوابن...
چون ساعت 3 صبح شده بود!

در خونه رو اروم باز کرد و وارد شد
نایل و زین و لیام با لباسای بیرونشون روی کاناپه خواب بودن!

بالای سر نایل ایستاد
"نایل؟ بلند شو برو بالا بخواب!"
صداش زد و تکونش داد

نایل چشماشو باز کرد و با پشت دست چشم راستشو مالوند و بعد از چند دقیقه زل زدن به لویی بهش اخم کرد

"خب فاکرِ دیک هد!"
با دادی که نایل زد زین و لیام هم از خواب پریدن

"هیسسسس!"
"هری خوابه احمق!"
لیام و زین با گیجی زمزمه کردن

ولی وقتی زین چشماشو بیشتر باز کرد و لویی رو دید ابروهاشو بالا انداخت و پرید روش!

طوری که لویی از پشت افتاد زمین و "اخ" کوچیکی رو زمزمه کرد

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now