¤کد 35¤

2.9K 420 692
                                    

ووت یادتون نره شوگر پلامز*-*🍈

یک ماه بعد:

سر میز صبحونه نشسته بودن
خب راستش...
یکم سخت جا شدن کنار هم ولی جا شدن!

سر میز لویی
سمت چپش هری مدس هیو تیمونی دیلان و سر میز هم تایلر
سمت راستش لیلی لیام زین نایل مارگو اِدی!

همه نشسته بودن و با شوخی یا بی شوخی صبحونه می خوردن:

لیلی:"اینو از من دورش کنا!"(خطاب به لیام مقصود زین!)
لیام"زین بی خیال!"
زین"بشین سرجات بابا,همین سریالو روی سرت خالی می کنم به خدا,به من می گن جواد مالیک!"(لیلی قهقهه)

نایل"اوهوم,پس امروز می ری دانشگاه؟"(کل حواسش به مارگوعه)
مارگو:"اره می رم برای استاد دانشگاه ثبت نام کنم,اخه این کاریه که دوست دارم!"(خوش حاله که یه هم صحبت داره!)

(اِدی با گوشیش صحبت می کنه)
:بله خودم هستم,مورد مشابه پیدا شده؟,بله تا یک ساعت دیگه اونجام!
با خنده رو به زین و لیام و لیلی
:می گن امکان داره خانوادمو پیدا کرده باشن!
لیلی با چشمای قلبی نگاهش می کنه و زین انگشت شصتشو براش بالا می یاره!

تایلر:"با هم می ریم هم تو هم تیمونی رو دانشگاه ثبت نام می کنیم خوبه؟"(همونطور که قهوشو می خوره خطاب به دیلان می گه)

دیلان:"ایولللل,تیموتیییی قراره بریم دانشگاهههه!"(خر ذوق)
"دیلان من کنارتم داد نزن!"(دستشو روی گوشش گذاشته)

هیو:"امروز می رم مطب ببینم,می خوام کارمو شروع کنم!"
مدس:"اره منم می رم اشپزخونه,بالاخره قبولم کردن!"(هیو و مدس اروم و با خنده از کاراشون برای هم تعریف می کنن)

هری:"(خنده) هیییی لووو,نکننن!"(خودشو عقب می کشه)
لویی:"چرا؟ تو یه موجود شیرینی!(خنده)"(لویی دستشو جلو می بره تا دوباره انگشتشو توی چال لپ هری ببره)

و این طور بود که گروه L.S می رفتن سر کار دلخواهشون و زندگی جدید و واقعی رو برای خودشون می ساختن...

شاید بعضیاشون مثل اِدی می رفتن دنبال خانوادشون
دنبال زندگی قبلیشون می گشتن,با اینکه خیلی سخت امکان داشت پیداش کنن...

بعضیاشون ادامه تحصیل می دادن
بعضیاشون می رفتن دنبال کاری که عاشقش بودن و این طوری بود که یه تحول بزرگ توی زندگیاشون رخ داد

اما...
از هرچی بگذریم
ما زیام رو داریم
که دنبال تدی می گردن!

بزارین اخرین خاطرات خوش رو هم براتون تعریف کنم...

[دو ساعت بعد,شیرخوارگاه,لویی و هری و زین و لیام...]

هری بچه رو از توی تختش بر می داره و توی بغلش می گیره

"زیننننن,بیا اینو ببین,این دیگه جدا تدیه!!!"

زین کنار هری می ایسته
"گفتم یا موهاش قهوه ای باشه یا چشماش طلایی,چشم ابی با موهای فرفری برام انتخاب می کنی؟ مگه می خوام بچه ی تو رو بزرگ کنم!"

(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42Where stories live. Discover now