(SomnAmbUliStic)+%5÷7=42

¤کد 16¤

ووت یادتون نره جوجوعکا*-*🐦

دنیای هری:

لای چشماشو باز کرد
توی یه اتاق نا اشنا بیدار شده بود

نگاهی به دور و اطراف انداخت و روی تخت به حالت نیم خیز نشست
دستی به صورتش کشید و اتاق رو از نظر گذروند

اتاق مرتبی که تم سبز مشکی داشت و خیلی شیک دیزاین شده بود!
هری از رنگ اتاق خیلی خوشش اومد!
سمت چپش روی زمین جعبه هایی رو دید که یادش اومد اینا
وسایل خونه ی خودش هستن!
یعنی اینجا..........خونه ی بچه ها بود؟

از روی تخت پایین اومد و به پای گچ گرفتش نگاه دقیقی انداخت لنگون لنگون تا در رفت و بازش کرد

راهروی خالی با پنج تا اتاق!
اروم به سمت پله ها رفت و بالاش ایستاد

می تونست صدای حرف زدن چند نفر رو از پایین بشنوه
خانوم و آقا!
صداشو صاف کرد و گفت
"معذرت میخوام!"

صداها ساکت شد و صدای "قیژژژ" کشیده شدن پایه ی صندلی روی موکت بلند شد و بعدش صدای پای کسی....
لیام:"هری! چه خوب که بالاخره بیدار شدی!"

هری لبخند زد
"بیا پایین,صبحونه بخور!"
"حتما لیام,فقط می شه قبلش به زین بگی یک لحظه بیاد؟!"
لیام با لبخند سر تکون داد و به سمت چپ خودش که هری حدس زد اشپزخونه باشه نگاه کرد

صدای "قیژژژ" یه صندلی دیگه ای و درنتیجه این زین بود که با لبخند نگاهش می کرد
زین:"چیزی می خوایی هری؟"

هری مظلومانه سر تکون داد
لیام گونه ی زین رو بوسید
"برو کمکش کن کاراشو انجام بده, فکر کنم با تو احساس راحت تری داشته باشه!"
هری به خاطر این سطح از فهمیدگی لیام خدارو شکر کرد

زین از پله ها بالا رفت و به هری کمک کرد به اتاقش برگرده
زین:"خب,میخوایی از یه حموم شروع کنی؟"

123456789
987654321

دنیای لویی:

نایل:"بعد از سه روز بیدار شدن,معلومه نیاز داره دوش بگیره!"

لیام:"اونم با زین!"

لویی:"اون از همه ی ماها بهش نزدیک تره!"

هیو:"با زین نه با کمک زین!"

لیلی:"تا کی باید صبر کنیم؟"

مدس:"حالا که فهمیدیم بیدار شده باید تا وقتی میاد صبر کنیم!"

اِدی:"پس لویی خودش جواب هری رو می ده و ما ساکت می شینیم؟"

لویی:"نه اونقدر ساکت,با هم صحبت کنید!"

زین:"دستتو بنداز دور شونه ی من,اروم می ریم پایین!"
همه با شنیدن صدای زین ساکت شدن و به پله ها نگاه کردن

هری با کمک زین اروم از پله ها پایین می یومد
وقتی اخرین پله رو هم طی کرد
و چرخید سمت میزصبحانه
ناخوداگاه "اوه"کوتاهی از دهنش پرید!