Chapter 1 - Welcome, Your Majesty

7.2K 476 241
                                    

" منظورت چیه که من یه پرنسسم؟ "

از پنجره لیموزین به بیرون خیره شدی تا بلکه بفهمی کجا داره میبرتت

پدرت از پشت تلفن گفت :" خب هیچ جور دیگه ای نمیشه معنیش کرد مگه نه؟"

سکوت کردی و جوابی ندادی . ادامه داد :

" تو عضوی از خانواده سلطنتی ای . فکر میکردم از شنیدنش هیجان زده بشی "

به اطراف لیموزین نگاه کردی

" هاها ، بامزه بود بابا . یه جایی همین جاها دوربین کار گذاشتی نه؟ داری بازیم میدی "

" نه . نه دوربین مخفیه نه بازی . فقط یه راز قدیمیه "

"پس داری میگی منو با یه بلیط فرست کلاس سوار هواپیما کردی تا این خبرا رو بهم بدی ؟ "

پوزخند زدی

" فک کنم واسه همین بود اون لباسای جدیدو برام خریدی نه ؟ "

راستش ... خیلی عجیب بود . صبر کن ، واقعا جدیه؟

" آره . فکر کردم شاید اینطوری کمتر ازم متنفر شی "

". فکر میکردم هدیه ی فارغ التحصیلیمه ! نه رشوه "

بی تفاوت گفت :" داریم میفرستیمت به قصر یه دوست"

جوری حرف میزد که انگار این مسخره ترین و احمقانه ترین چیزی نبود که تا حالا شنیدم

"سه تا شاهزاده اونجا هستن که جوونای شایسته و قوی ای ان و میتونی به خوبی ازشون یادبگیری . یه دستیارم در اختیارت گذاشتم که میتونه به همه سوالات درباره رفتارت و وظایف آیندت بعنوان ملکه جواب بده"


"وات دِ ... ملکه؟! "

هنوز کاملا باورت نشده بود . ولی پدرت هیچوقت انقدر طولانی به شوخی کردن ادامه نمیداد

"یعنی چی ملکه ؟ مگه یه پرنسس نباید ازدواج کنه تا ملکه بشه ؟ "

با اوقات تلخی گفت :" اگه به من بود که توی چهل سالگی ازدواج میکردی ،ولی مامانت زیاد با من موافق نیست"


" صبر کن ، بابا ..."

پریدی وسط حرفش

" این یعنی ... تو شاهی ؟ "

خندید

The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )Where stories live. Discover now