" منظورت چیه که من یه پرنسسم؟ "
از پنجره لیموزین به بیرون خیره شدی تا بلکه بفهمی کجا داره میبرتت
پدرت از پشت تلفن گفت :" خب هیچ جور دیگه ای نمیشه معنیش کرد مگه نه؟"
سکوت کردی و جوابی ندادی . ادامه داد :
" تو عضوی از خانواده سلطنتی ای . فکر میکردم از شنیدنش هیجان زده بشی "
به اطراف لیموزین نگاه کردی
" هاها ، بامزه بود بابا . یه جایی همین جاها دوربین کار گذاشتی نه؟ داری بازیم میدی "
" نه . نه دوربین مخفیه نه بازی . فقط یه راز قدیمیه "
"پس داری میگی منو با یه بلیط فرست کلاس سوار هواپیما کردی تا این خبرا رو بهم بدی ؟ "
پوزخند زدی
" فک کنم واسه همین بود اون لباسای جدیدو برام خریدی نه ؟ "
راستش ... خیلی عجیب بود . صبر کن ، واقعا جدیه؟
" آره . فکر کردم شاید اینطوری کمتر ازم متنفر شی "
". فکر میکردم هدیه ی فارغ التحصیلیمه ! نه رشوه "
بی تفاوت گفت :" داریم میفرستیمت به قصر یه دوست"
جوری حرف میزد که انگار این مسخره ترین و احمقانه ترین چیزی نبود که تا حالا شنیدم
"سه تا شاهزاده اونجا هستن که جوونای شایسته و قوی ای ان و میتونی به خوبی ازشون یادبگیری . یه دستیارم در اختیارت گذاشتم که میتونه به همه سوالات درباره رفتارت و وظایف آیندت بعنوان ملکه جواب بده"
"وات دِ ... ملکه؟! "
هنوز کاملا باورت نشده بود . ولی پدرت هیچوقت انقدر طولانی به شوخی کردن ادامه نمیداد
"یعنی چی ملکه ؟ مگه یه پرنسس نباید ازدواج کنه تا ملکه بشه ؟ "
با اوقات تلخی گفت :" اگه به من بود که توی چهل سالگی ازدواج میکردی ،ولی مامانت زیاد با من موافق نیست"
" صبر کن ، بابا ..."
پریدی وسط حرفش
" این یعنی ... تو شاهی ؟ "
خندید
YOU ARE READING
The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )
Romanceسورپرایز ! پدر و مادرت تموم این مدت یه رازی رو ازت مخفی کرده بودن - اینکه تو پرنسس یه خانواده سلطنتی و تنها وارث تخت پادشاهی هستی . برای فاش کردن این راز و خبر مهم ، اونا تورو به پادشاهی همسایه میفرستن جایی که هفت شاهزاده خوشتیپ و مقاومت ناپذیر همه...