Chapter 8 - Threatened

1.6K 272 227
                                    

لازم نبود دوبار بهت بگه . همون زمزمه کافی بود تا با تمام وجود شروع به دویدن کنی . قلبت اونقدر بلند توی سینت می تپید که احساس کردی هرآن امکان داره سینتو بشکافه و بیفته بیرون . از بین درختا به سمت همون نور ضعیفی که دیده میشد میدویدی . حتی چندین بار سکندری خوردی اما متوقف نشدی . صدای قدم هایی رو که زیادم ازت دور نبودن رو شنیدی ، با ترس به عقب برگشتی و به محض برگشتنت محکم به یکی از درختا برخورد کردی

برای دیدن این درخت زیادی تاریک بود

نمیدونستی چرا ولی حتی نمیتونستی جیغ بکشی . از ترس بدنت یخ زده بود . اسلحه داشت با خودش ؟ یا یه چاقو ؟ اگه مجبور میشدی باهاش روبرو شی فضای باز بهتر از این جنگل پر از درخت و تاریک بود

فعلا تنها کاری که ازت برمیومد دویدن بود . بالاخره از جنگل بیرون اومدی و به روشنایی رسیدی . حتی دیگه جرئت به عقب نگاه کردنم نداشتی . مستقیم به سمت ورودی قصر دویدی و از نگهبانا رد شدی . اگه کسیو میدیدن میتونستن جلوشو بگیرن درسته ؟

با ورود به قصر هم حتی ذره ای از سرعتت کم نشد و با سرعت تمام از پله ها بالا رفتی . خودتو سمت در اتاقت پرت کردی و با شدت درو پشت سرت بستی .کلیدو توی قفل چرخوندی و دستگیره رو محض اطمینان بالا و پایین کردی . لرزش دست و پاهات بیشتر شده بود . پشت در نشستی و در حالیکه با شدت نفس نفس میزدی توی خودت جمع شدی

کی بود ؟ چی ازت میخواستن ؟ کسی که داشت تهدیدت میکرد واقعا یکی از داخل قصر بود؟

تهیونگ . با سرعت از جات بلند شدی و سمت اینترکام رفتی . دکمه مربوط به تهیونگ رو فشار دادی. زنگ خورد

" بله علیاحضرت؟ "

تا حالا شنیدن هیچ صدایی انقد خوشحالت نکرده بود

" تـ.....تـهــ ..."

"ا/ت ؟ " صداش نگران شده بود " چیشده؟ "

"من ... من به کمـکت.."

نمیتونستی لرزش صداتو کنترل کنی . چشماتو بستی و گفتی :" بیا"

" الان میام "

به محض اینکه صدای بوق ممتدو شنیدی و دوباره تنها شدی قلبت ریخت . حتی با اینکه از طریق اینترکام باهاش حرف میزدی ، حس میکردی حداقل یه نفر کنارته

بعد از طولانی ترین 15 ثانیه ی زندگیت ضربه ی آرومی به در خورد

" پرنسس ؟ "

صدای تهیونگ بود

" داخلی ؟ صدمه دیدی؟ "

The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )Where stories live. Discover now