Chapter 25 - Unsettled

1.4K 304 79
                                    

با یه سواری دیگه توی صندوق عقب ماشین به داخل قصر یونگی برت گردوند به اتاقت . دویدی سمت دستشویی و یه پارچه رو توی سینک خیس کردی . یونگی از آیینت استفاده کرد تا پیراهنشو مرتب کنه . با اخم به پارگی های روی لباسش نگاه کرد و زمزمه کرد "یه جورایی این لباسمو دوست داشتم"

پارچه رو گذاشتی رو صورتش و زخماشو تمیز کردی . یکم خودشو کشید عقب و قیافش جمع شد ولی متوقف نشدی و دوباره پارچه رو روی صورتش کشیدی

"من خوبم . چیزی نیست که یه دوش نتونه درستش کنه"

"تو جونمو نجات دادی . این کمترین کاریه که میتونم کنم"

با ملایمت دستشو دور مچت پیچید و آوردش پایین "نگران من نباش . من خوبم . راست میگم"

سعی کردی مانع ریختن اشکایی که داشتن چشماتو پر میکردن بشی "خیلی ترسیده بودم ..."

اومد جلو و دستاشو حلقه کرد دورت . نفس عمیقی کشیدی . ترکیبی از بوی عرق و خاک و بوی طبیعی بدن خودشو میداد

بعد از چنددقیقه بازوهاتو گرفت و کشیدت عقب . توی چشمات نگاه کرد و گفت "همه چیز درست میشه [ا/ت] . مطمئن میشم که اینطور شه"

"چطوری ؟ اون یه جایی همین جاهاست"

یونگی چینی به پیشونیش داد و یکی از ابروهاش رفت بالا "چی ؟"

بهش درمورد تهدیدا گفتی . که توی جنگل و توی قصر تعقیبت کردن و همینطورم درباره نامه ها و سم

"پس اون ..."مکث کرد . شونه هاتو محکم گرفت و گفت "تو همینجا بمون"

دستشو گرفتی . نمیخواستی بره . چرخید و دستتو نگاه کرد . لبخند زد و آروم دستتو گرفت توی دستش

"برو یه دوش بگیر" با سرش به طرف حموم اشاره کرد . دستشو کشید روی گردنت که باعث شد احساس سوزش کنی "همه جات بریدگی وجود داره . برو یه دوش آب گرم بگیر منم میرم برات یه بسته یخ بیارم باشه؟"

سرتو تکون دادی و دستشو ول کردی . ازاتاق رفت بیرون

بدون اون اتاق ترسناک و خالی بنظر می رسید . نمیخواستی تنها باشی

باید دوباره تهیونگو صدا کنم؟

سرتو به چپ و راست تکون دادی تا از ذهنت بیرونش کنی . میخواست چکار کنه ؟ موقعی که دوش میگیری نگات کنه ؟ مسخرس

لباساتو برداشتی و روی سینک گذاشتی . به خودت توی آینه نگاه کردی . یه خراش روی گردنت بود و چند تا کبودی روی صورتت . همیشه بخاطر تکواندو کبودی داشتی اما این فرق میکرد . این زخما از طرف کسی بود که سعی داشت بهت صدمه بزنه

و اونا بازم میان دنبالت

دوش اب گرم ایده خوبی بود . حتی اگه فقط برای یه لحظه میتونست ذهنتو آروم کنه . آب داغو باز کردی

خون از سر دوش ریخت بیرون

----

اون ستاره اون پایینو یادتون نره لاو یو گایز 😉💜

The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )Where stories live. Discover now