"این دفعه پاتو از حدت فراتر گذاشتی فهمیدی ؟"
مردی که یونگی جکسون صداش زده بود از جاش پا شد و لب خونیشو پاک کرد "فقط دارم کارمو انجام میدم!"
"این جزو کارت نیست . کار تو ترسوندنش بود نه اینکه بدزدیش و مرتکب یه خیانت واقعی شی . عقلتو از دست دادی ؟"
چه کاری ؟
"اینطوری بیشتر میتونیم ازش سود ببریم"
"من سعی ندارم بیشتر ازش سود ببرم" بهش نزدیکتر شد و خیره شد تو صورتش "دوباره برات تکرارش نمیکنم . فقط کار لعنتیتو انجام بده و انقد از قوانین سرپیچی نکن"
جکسون به تو و بعد دوباره به یونگی نگاه کرد ، لباشو یه گوشه جمع کرده بود
"از جلو چشمام گمشو ، بعدا حسابتو می رسم"
جکسون یه نگاه دیگه بهت انداخت ، لباشو رو هم فشار دادو رفت بیرون
یونگی چرخید سمتت و طنابارو آروم از دست و پاهات جدا کرد . با دیدن صورتت مکث کرد و دستشو دراز کرد کبودی های روی صورتتو لمس کنه ولی خودتو کشیدی عقب . زیر لب به جکسون فحش داد و کشیدت توی بغلش
بردت سمت ماشین و کمربندو برات بست . از پنجره خیره شده بودی به بیرون و فکرای زیادی توی مغزت می چرخید
ماشین که روشن شد و شروع به حرکت کرد ، تازه به خودت اومدی
"یونگی...؟"
لازم نبود سوالتو تموم کنی
"متاسفم [ا/ت] . قرار نبود تا اینجا پیش بره . فکر نمیکردم واقعا بهت آسیب بزنه و بدزدتت-"
"تمام این مدت تو بودی ؟" صدات می لرزید "تو بودی که سعی میکردی از شرم خلاص شی ؟"
"ما فقط قرار بود بترسونیمت تا به جایگاهت نرسی و به زندگی قبلیت برگردی-"
"پس تو اون تهدیدا رو برام میفرستادی ، آدمات تعقیبم میکردن و -"
سعی کردی مسمومم کنی ؟
قبل از اینکه به زبون بیاریش متوقف شدی
یونگی واقعا سعی کرده بود بهت صدمه بزنه
پشت چراغ قرمز ایستاد و چرخید سمتت "[ا/ت] ..."
سگک کمربندتو باز کردی و قبل از اینکه حرفشو تموم کنه از ماشین پیاده شدی . دویدی توی خیابون و از بین ماشینایی که بوقو یکسره کرده بودن و به سمتت میومدن رد شدی . شنیدی که یونگی چندبار اسمتو صدا زد و هرچی ازش دورتر میشدی صداش محو تر میشد
YOU ARE READING
The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )
Romanceسورپرایز ! پدر و مادرت تموم این مدت یه رازی رو ازت مخفی کرده بودن - اینکه تو پرنسس یه خانواده سلطنتی و تنها وارث تخت پادشاهی هستی . برای فاش کردن این راز و خبر مهم ، اونا تورو به پادشاهی همسایه میفرستن جایی که هفت شاهزاده خوشتیپ و مقاومت ناپذیر همه...