Chapter 41 - The Truth

1.3K 254 63
                                    

جین دوباره با مشت زد تو صورتش . جکسون لبخند زد و هنوز چشماش تو رو هدف گرفته بودن

"من تورو برای هیچکدوم از این کارا استخدام نکردم حرومزاده . قرار نبود یه مو از سرش کم شه . اگه میدونستم تو اینجوری ای هیچوقت از یونگی نمیخواستم--"

وقتی متوجه شد جکسون بهش گوش نمیده صداش رفته رفته ضعیف تر شد و ساکت شد . رد نگاهشو دنبال کرد تا چشماش به تو رسید

هینی کشید "[ا/ت] ..."

هیچی نگفتی . عوضش با قدمای آروم شروع کردی به پایین اومدن از پله ها و جین همچنان با بهت چشماش روی تو خیره مونده بود

حقیقت نداشت . نمیتونست حقیقت داشته باشه . جین هیچوقت ... اون ...

جین برگشت سمت محافظا "ببرینش . وقتی انداختینش تو سلولش از سرنوشتش واسش بگین"

وقتی نگهبانا کشیدن ببرنش شونه هاشو انداخت بالا و برات چشمک زد . جین با عجله خودشو بهت رسوند

"[ا/ت]--"

"حقیقت نداره" صدات شروع به لرزیدن کرد "حقیقت نداره مگه نه ؟"

چشمهاش خیره به پاهاش بود . نگاهشو اطراف اتاق چرخوند ، بعد دستتو گرفت کشیدت سمت اتاق کناری و درو پشت سرش بست

"بهم بگو که حقیقت نداره جین" 

یه قدم به جلو برداشت ، دستاش تو هم قفل شده بود "میخوام بگم . میخوام بگم که هیچ ربطی به این قضیه ندارم . میخوام بگم که تقصیر من نیست [ا/ت] . میخوام ولی ..."

جملشو تموم نکرد

"تو یونگی رو استخدام کردی ... که از شر من خلاص شه ؟"

نفسشو فوت کرد بیرون "آره"

شاید اگه بهت چاقو میزد کمتر درد داشت . بازوهاتو گرفتی تا جلوی لرزش دستاتو بگیری

"چرا؟"

دستشو از توی موهاش رد کرد "من از این ایده ازدواج از پیش تعیین شده متنفر بودم . پدرو مادر منم مجبور شدن باهم ازدواج کنن . من شاهد بودم که پدرم همه چیز به مادرم داد ، اما اون هیچوقت راضی نشد . اون خودشو از پدرم ، من و برادرام و حتی از کشور خودش محروم کرد . هممون بخاطرش نابود شدیم . نمیتونستم به یه زن دیگه هم اجازه بدم کاری که اون با خانواده و مردمم کرد رو انجام بده"

منظورش تو بودی

هیچ زن دیگه ای اینجا نبود

The 7 Princes [BTS x Reader](Translation Ver )Where stories live. Discover now