○ six ○

810 209 10
                                    

قسمت ششم

_ رئیس
با سختی سرش رو بلند کرد و به منشیش خیره شد : چی شده ؟
زن تعظیمی کرد و جلو اومد . نامه ای روی میز گذاشت : براتون یه دعوت نامه اومده .
با تعجب به دعوت نامه سفید روی میزش بود خیره شد : چه جور دعوت نامه ای ؟

_ پیک آوردش و گفت این از طرف آقای اسمیته .
با شنیدن اسم یکی از بزرگترین سرمایه دارهای خارجی توی کره تعجب کرد . منشیش رو مرخص کرد و پاک رو باز کرد و کمی بهش نگاه کرد. دعوت نامه عجیبی بود هیچی شباهتی به دعوت نامه های رسمی نداشت. پر از اشکال های هندسی عجیب و رنگ های قرمز زرد و نارنجی بود.

دعوت از اوه سهون
مدتی ست که توانایی های جوانی چون تو زبانزد خیلی ها شده . به من افتخار میزبانی از خودتان رو بدید . تمایل دارم با هم بیشتر اشنا شوم .
لطفا فردا شب راس ساعت ده در عمارت شخصی من، ملک بیلمونت در مراسم بزرگ سرزمین عجایب من شرکت کنید .
امضا هنری اسمیت

عجیب ترین چیزی که میتونست دریافت کنه بود . نمی دونست این نامه چه معنی داره ولی هنری اسمیت رو به خوبی می شناخت . بزرگترین سرمایه دار خارجی بازار می خواست ببینش این یه چیز عجیبی بود.

از جا بلند شد و بی توجه به منشیش که با تلفن حرف می زد، به سمت دفتر اصلی شرکت یعنی دفتر پدرش راه افتاد .

بعد از هماهنگی وارد شد . پدرش با تعجب بهش خیره شد کم پیش می اومد سهون توی ساعت کاری به دفترش بیاد : اوه چیزی شده سهون ؟
تعظیم کوتاهی کرد: بله پدر .
جلو رفت و نامه رو مقابل پدرش روی میز گذاشت . مرد نامه رو باز کرد و بعد از خوندنش با تعجب به سهون زل زد : باورم نمی شه .

سهون با سر تایید کرد : من هنری اسمیت رو میشناسم ولی اون چرا باید منو به چنین مراسمی دعوت کنه ؟ من حتی چنین اسمی رو هم نشنیدم .

اقای اوه با حیرت و تشویق به پسرش خیره شد. هنوز باورش نمیشد که سهون این دعوت نامه رو دریافت کرده : من چیزی حدود ده سال پیش این نامه رو دریافت کردم .
سهون با تعجب به پدرش خیره شد : چی ؟
مرد سعی کرد توضیح بده : سرزمین عجایب اسم مهمونی خاصیه سهون . تو چیزی ازش نشنیدی چون هیچکس حق نداره درباره اش حرف بزنه. این مهمونی یه دورهمی از موفق ترین ادمهاییه که میشناسی . خیلی ها حتی شانس پیدا نمیکنن به این مهمونی دعوت بشن و من فقط یه بار بهش دعوت شدم .
نفس عمیقی کشید : هنری اسمیت ادم عجیبیه اون هرسال با دعوت کردن ادم های موفق سعی در پیدا کردن شرکتهایی برای سرمایه گذاری داره.

با تعجب به پدرش خیره شد و بعد لبخندی زد : پس من شانس این رو دارم که توجه اون رو به خودم جلب کنم و سرمایه گذاریش رو بگیریم؟

حتی با این فکر لبخند به لبش می اومد . اگه می تونست این سرمایه گذار رو جذب کنه نیازی به ازدواج با آندا نداشت . حتی فکرش هم تمام ناامیدی این چند روز رو ازش دور میکرد .
آقای اوه خیلی راحت ذهن پسرش رو خوند . خوشحالی پسرش رو دید ولی نخواست ناامیدش کنه . برای همین چیزی نگفت . نگفت که احتمالی که بتونه اون مرد عجیب، هنری اسمیت رو راضی کنه چیزی حدود ده درصد بیشتر نیست . گذاشت پسرش حداقل اخرین امید هم داشته باشه . با شناختی که از سخت کوشی پسرش داشت شاید برنده می شد .
پس لبخندی زد و به سهون نگاه کرد : چیزهایی هست که باید درباره این مهمونی بدونی .
به چهره جدی پدرش خیره شد : چه چیزهایی ؟
_ اولا نباید چیزی درمورد اینکه دعوت شدی به کسی بگی حتی مادرت . دوما اونجا باید جوری رفتار کنی که انگار کسی رو نمی شناسی . سوما هرچیزی که اونجا می بینی و اتفاق می افته نباید به بیرون درز کنه . حتی نباید به من هم بگی این قانون اول اونجاست فراموشی

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now