● nineteen ●

811 187 9
                                    

قسمت نوزدهم

وقتی از اتاق دکتر بیرون اومد بدنش یخ کرده بود.  حرفهای دکتر توی سرش می پیچید.

_ آقای شیو توی وضعیت خوبی نیستند. ....  باید هواشون رو داشته باشید ....  استرس و ناراحتی براشون سمه...  نباید عصبی یا هیجان زده شن ... معده دردشون الان مشکلی نیست ولی تداوم شرایط می تونه کار رو جدی کنه ...  مراقب همسرتون باشید.... آقای شیو به مراقبت و دوری از استرس نیاز دارند.... من شرایط زندگی شما رو درک میکنم و می دونم استرس هیجان بخشی از کار شماست ولی اینها برای آقای شیو سمه. سعی کنید ایشون رو توی آرامش نگه دارید. درد الانشون چیز جدی نیست ولی وقتی درد شروع شه امانشون رو می بره اون روز ایشون از شدت درد از حال رفتن.

حرفهای دکتر در عین حال که فقط یه سری توصیه بود چیزی مثل زنگ خطر رو توی وجود سهون بیدار کرده بود.
یه حس دلشوره ، یه حس بد ته دل سهون ریشه کرده بود. یه حس مثل عصبانیت از خودش داشت .  چطور  اینقدر از لوهان قافل بود؟  اگه دکتر بهش زنگ نمی زد هرگز متوجه بیماری لوهان می شد؟
لوهان چیزی بهش نگفته بود ولی مگه این بهونه خوبی بود؟ نزدیک چهارماه بود کنار لوهان زندگی میکرد چرا هیچ چیزی متوجه نشده بود؟ کوتاهی خودش بود یا دلیلی دیگه ای داشت؟
دکتر گفته بود لوهان در حالی به بیمارستان اومده بود که درد توان راه رفتن رو ازش گرفته بود.

استرس براش سم بود؟  چطور تونسته بود این همه مدت لوهان رو با این همه کار و دردسر تنها بزاره؟ خدا می دونست چقدر از درد لوهان بخاطر کارهای شرکت بود؟ 
هر لحظه با فکر اینکه علت درد کشیدن لوهان خودشه قدم هاش لرزون تر می شد.
وقتی مکالمه شبانه اش رو با لوهان به یاد آورد پاهاش یخ بست صدای خسته لوهان توی ذهنش اومد.  دلش گواهی می داد بخاطر درد بود نه خواب.
عذاب وجدان تمام وجودش رو گرفت. حس میکرد درد لوهان بخاطر خودشه.  یه حس عجیبی بهش میگفت علت درد کشیدن لوهان خودشه.
حس بدی داشت وقتی اون توی ژاپن داشت وقت می گذروند لوهان با وجود درد به کارها ادامه می داد. " لوهان بخاطر من درد کشیده ... از کی اینقدر بی انصاف شدم.... فقط بخاطر یه قرارداد لعنتی سه هفته اس ولش کردم رفتم...  هرکی باشه خسته میشه....  لعنت به من. "
از جاش بلند شد تا همین حد غفلت هم کافی بود.  باید از همین الان شروع میکرد.  سهون نبود بزاره لوهان دوباره درد بکشه.  تقصیر خودش بود خودش هم باید درستش می کرد.  هنوز پایش رو از بیمارستان بیرون نذاشته بود که توجه اش به آشنایی جلب شد با دیدن کریس اخمی به چهره اش اومد.

با تعجب جلو رفت و به سمت کریس رفت.  کریس با بی تابی کنار برانکاردی حرکت میکرد.  چند دکتر کنار تخت بودند و به سرعت می دویدند.
سرعت قدم هاش رو زیاد کرد به سمتش دوید.
برانکارد وارد اتاق شد و پرستار مانع وارد شدن کریس شد. 
با اینکار سهون موفق شد بهش برسه. 
_ کریس
با صدای آشنایی به عقب برگشت.  دیدن سهون متعجبش کرد ولی اونقدر نگران بود که توجه ای به دلیل اینجا بودن سهون نکنند.
قدم مرددی سمت سهون برداشت.
_ سهون
_ چی شده اون کی بود؟ 
نگاه خسته کریس سمت در کشیده شد و با قدم های خسته و پر از درد عقب رفت و روی صندلی خودش رو انداخت.  سرش رو بین دست هاش گرفت و سهون تونست دستهای زخمی کریس رو ببینه. 
_ زخمی شدی بزار پرستار صدا کنم. 
هنوز ازش دور نشده بود که کریس مانعش شد.  دستش رو گرفت: نمی خواد خون من نیست.  فقط نرو.
عجیب بود کریسی که می شناخت مغرور بود ، ولی لحن     الانش پر درد و خسته بود.
کنارش نشست. 
_ بهم بگو چی شده؟
_ داشت از خیابون رد میشد که صدای جیغش رو شنیدم . ایرین تصادف کرده.

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now