☆ After story ☆

672 142 22
                                    

_ امضاء رئیس اوه رو بگیرید.
پرونده رو بست و دست منشی داد. منشی تعظیمی کرد و از اتاق بیرون رفت. 
آهی کشید و نگاهی به ساعت کرد چیز دیگه ای تا پایان کار نمونده بود و بعد می تونست برگرده خونه.
با یادآوری خونشون لبخند زد. عکسی که روی میز بود رو دوباره نگاه کرد. مربوط به سفر ژاپنشون بود.
نه ماه از اون دوران می گذشت. حالا همه چیز بهتر از گذشته شده بود. سهام شرکت به بیشترین میزان سود دهی رسیده بود و دیگه مشکلی با سهام دارها نداشتند.  اما بی طاقتی های سهون توی شرکت هم بی تاثیر در از بین بردن این بی اعتمادی های نبود. 
لوهان خیلی زود فهمیده بود سهونی که می شناخت فقط یه نقاب بود. سهون واقعی عاشق ، مهربون تر ، عاشق تر و دوست داشتنی تر از هر کسی بود که می شد تصور کنه. 
اونقدر عاشقانه بود که حتی گاهی لوهان شک میکرد خودش عاشق تر یا سهون. ولی مهم نبود مادامی که عشق بینشون بود و احساس خوشبختی می کردند همه چیز عالی بود. 
با صدای زنگ گوشی نگاهش رو از عکس گرفت و با دیدن شماره هانا لبخند زد: نونا
_ پسره عاشق کله شق فراموش کار تو به من یه قولی داده بودی؟
با تعجب به لحن شاکی خواهرش گوش کرد و توی ذهنش دنبال قولی که هانا ازش حرف می زد گشت : درباره چه قولی حرف می زنی هانا؟
آهی کشید: می دونستم حتی یادت نیست قبل ژاپن بهم قول دادی که باهام یه جایی می یای.

لوهان چند بار پلک زد یه مکالمه تلفنی رو یادش اومد که به خواهرش چنین حرفی رو زده بود.
_ اوم نونا متاسفم یادم رفته بود. 
هانا ریز خندید: آره دیگه دور عشقت بودی.
گونه های لوهان کمی سرخ شد.  هانا از هیچ فرصتی برای خجالت زده کردن لوهان کوتاهی نمی کرد: نوناااا
_ خدای من لوهان نگو هنوز خجالت می کشی. نه ماه گذشته
لوهان لبخند ریزی زد: نونا من خجالت نمی کشم تو فقط چیزهایی رو میگی که حس میکنم یکم خصوصیه.
_ بی خیال لوهان من خواهر شوهرم باید همه چیز رو بدونم. 
مکثی کرد و بعد تک خنده ای کرد: ولی با توجه به پوزیشن توی تختون فکر کنم خواهر زن بشم.
چشم های لوهان گرد شد و لحظه ای بعد تمام صورتش می سوخت: یاااا قطع میکنم
صدای قهقهه های هانا رو می شنید: نه....  نه صبر کن کارت دارم لوهان.
_ فقط یه دقیقه وقت داری بهم بگی وگرنه قطع میکنم نونا
_ خیلی خوب.
سعی کرد خودش رو اروم کنه: من نزدیک شرکتتونم آماده باش و بیا پایین.  باید جایی بریم.
لوهان با تعجب پلک زد: ولی من کار دارم. 
صدای هانا جدی شد: لوهان این خیلی مهمه فقط بیا پایین.
و تماس رو قطع کرد. 
لبهاش رو جمع کرد یه پیام همون لحظه از هانا اومد که نوشته بود ده دقیقه دیگه پایین ساختمان منتظره.
آهی کشید و از جا بلند شد.  کتش رو تنش کرد و از دفترش بیرون زد.  منشی بلند شد: مشکلی پیش اومده رئیس؟
_ دارم می رم بیرون بقیه کارها رو بزار برای بعد. 
و بعد از دفترش بیرون رفت.  نیم نگاهی به ساعت کرد وقت داشت. راهش رو کج کرد و به سمت اتاق سهون رفت.
منشی به محض دیدنش بلند شد. به در اتاق اشاره کرد و زن تایید کرد.
با لبخند جلو رفت و در زد.  صدای جدی سهون توی گوشش پیچید: بفرمایید
در رو باز کرد. سهون با جدیت سرش توی لب تاب بود و چیزی رو می خوند. 
انگار متوجه حضور لوهان نشد.  لوهان هم حرفی نزد فقط با لذت به تابلوی زیبای رو به روش زل زد. 
وقتی واکنشی از منشی ندید سر بلند کرد و با دیدن لوهان توی دفترش چشم هاش درخشید.  بی خیال هر کاری که میکرد شد صندلیش رو عقب داد و از جا بلند شد.  لوهان لبخند ریزی زد و جلو به سمت سهون رفت و بالافاصله دست هاش رو دور گردن سهون حلقه کرد و پیشونیش رو به پیشونی سهون چسبوند .
_ سلام
دست هاش رو دور کمر لوهان حلقه کرد: عشقم من.
برای چند ثانیه هیچی نگفتند فقط همینطور کنار هم ایستاده بودند و با چشم بسته نزدیک هم نفس می کشیدند. 
بالاخره لوهان جدا شد و بوسه کوتاهی به گونه سهون زد: دلم برات تنگ شده بود. 
سرش رو جلو برد و بوسه کوتاهی به لب های لوهان زد: خیلی زودتر از چیزی که فکرش رو کنی توی خونمون هستیم و دارم سعی میکنم از تنگی درش بیارم
گونه های لوهان با شنیدن این حرف سرخ و چشمش هاش گرد شد: یاااا منحرف.
و سریع از سهون فاصله گرفت. سهون پوزخند زد و بعد با خنده گفت: من منظورم دلت بود. 
لوهان برگشت و نیم نگاه مشکوکی بهش کرد.  سهون تا جایی که شد چهره اش رو مظلوم کرد و بعد دست لوهان رو گرفت و توی بغلش کشید. لبهاش رو روی لبهای لوهان گذاشت و بوسه کوتاهی به لبهاش زد.  لوهان دستش رو بالا برد و گردن سهون رو محکم بین دست هاش گرفت و با خم کردن سرش پا به پای سهون پیش رفت.
طمع بوسه ها قدیمی تر نمی شد بلکه هر بار شیرین تر از دفعه قبل پیش می رفت. سهون و لوهان هربار که هم رو می بوسیدند لذتی حتی بیشتر از قبل پیدا میکردند. 
بوسه رو سهون با بوسه کوتاهی به پایین رسوند.  نفس عمیقی کشید و به چشم های سهون خیره شد.  نگاه سهون بعد هر بوسه رو دوست داشت جوری لوهان رو نگاه میکرد که انگار نایاب ترین موجود زمین رو به روش نشسته.  جوری به لوهان نگاه میکرد که انگار لوهان معبودشه و لوهان عاشق این نگاه ها بود.
انگشت شصت سهون لبهاش رو لمس کرد و خیسی لبها رو گرفت.  و یه لحظه بعد پوزخند شیطانی زد: شاید منظورم پایین تر از دلت هم باشه.
لبش رو گزید و سریع از سهون دور شد.  نگاهی به ساعتش کرد. با دیدن ساعت چشم هاش گرد شد: من باید برم.
سهون با تعجب بهش نگاه کرد: چرا کاری داری؟
لوهان شونه ای بالا انداخت: نه نونا بهم زنگ زد ازم خواست باهاش جایی برم. اون پایین منتظرمه.
سری تکون داد: خیلی خوب ولی شب زود برگرد.
بوسه ای روی گونه لوهان زد و اروم ازش جدا شد. 
لوهان لحظه ای با تردید مکث کرد و بعد جلو رفت و روی صندلی سهون خم شد و لبهاش رو روی لبهای سهون گذاشت و بوسه ای محکم بهش زد.
بعد عقب رفت و چشمکی زد: اینطوری از همسرت خداحافظی کن رئیس اوه.
لبخندی زد و دست تکون داد و پشتش رو کرد که از اتاق خارج شه ولی قبل از اون سهون دستش رو گرفت و محکم به میز تکیه اش داد.  قبل از اینکه فرصتی به لوهان بده کرواتش چنگ زد و بازش کرد. دکمه بالای یقه اش رو باز کرد و لبهاش رو محکم روی گردن لوهان گذاشت و بعد از یه گاز محکم که ناله لوهان رو در آورد شروع به مکیدن کرد.
بدن لوهان داشت شل می شد ولی نگاهش روی ساعت بود. 
_ هونی ...
زبونش رو بیرون آورد و روی مارکش کشید و بعد از لوهان جدا شد.  لبخندی روی لبش بود. بی توجه به چشم های متعجب و کمی خمار لوهان یقه لباسش رو صاف کرد و کرواتش رو در آورد. دکمه آخر لوهان رو باز گذاشت و کمی یقه اش رو باز گذاشت تا مارک گردنش مشخص باشه. 
_ اینطوری برو.
لوهان چند بار پلک زد.  بدنش تحت تاثیر حرکت قبلی سهون بود.  برای جلوگیری از اتفاقات احتمالی بعدی سریع از سهون جدا شد. خداحافظ ارومی گفت و از اتاق خارج شد.
سریع وارد آسانسور شد و اهی کشید. 
"خدایا سهون بعضی وقتها می تونه دیونه ام کنه...." 
بعد کمی مکث کرد و فکر خودش رو اصلاح کرد
" اون همیشه دیونه ام میکنه "
خنده ارومی کرد و از آسانسور بیرون زد.  کارمند ها جور خاصی نگاهش میکرد و چیز زیر لب می گفتند ولی براش مهم نبود همین الان هم دیر به قرارش با هانا رسیده بود. 
به محض خروج از ساختمان شرکت تونست ماشین هانا رو ببینه سریع سمتش رفت. هانا به ماشین تکیه زده بود و چشم هاش رو ریز کرده بود و با یه نگاه ترسناک بهش خیره شد.
_ الان یه ربع از ده دقیقه گذشته لوهان.
دستی روی گردنش کشید:  ببخشید کارم طول کشید.
هانا یکباره چشم هاش باز شد و خندید. 
- اره دارم جاش رو هم می بینم. 
و سریع سوار شد.  لوهان شوکه دستی به گردنش کشید لعنیت حواسش نبود سهون مارک گذاشته. 
سریع سوار شد و توی آینه خودش رو چک کرد.  یقه لباسش قدری باز بود و همین باعث شده بود مارک بزرگ و تقریبا قرمز رنگ روی گردنش خود نمایی کنه. یقه لباسش رو بست. با یادآوری اینکه کرواتش توی دفتر سهون جا موند آهی کشید. هانا زیر چشمی نگاهش می کرد و می خندید.

" Agreement " [Complete]Nơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ