● nine ●

741 194 26
                                    

قسمت نهم

نفس عمیقی کشید . پدرش نزدیکش شد و سر شونه هاش رو مرتب کرد : مطمئنی لوهان ؟
لبش رو گزید و با سر تایید کرد : مطمئنم پدر جان .

مادرش جلو اومد و کرواتش رو مرتب کرد : می دونی مجبور به این کار نیستی .
لبخند کوچیکی زد : میدونم .
خانواده اش دیگه چیزی نگفتند . اهی کشیدند و از اتاق خارج شدند . لوهان نگاه دقیقی به خودش اندخت . توی اون کت و شلوار مشکی رنگ کاملا برازنده و شیک به نظر می رسید . به در بسته اتاق نگاه کرد . میدونست خانواده اش مثل خودش توی برزخ خواستن و نخواستن به سر می بردند ولی تصمیم نهایی با خودش بود . باورش هنوز براش سخت بود که به سهون بله گفته و داره باهاش ازدواج میکنه .
یاد وقتی افتاد که برای خانواده اش توضیح می داد می خواد چیکار کنه . با یاداوری مقدمه چینی هاش لبخندی زد .

فلش بک
پدرش با خوشحالی داشت به مزایای همکاری با اسمیت گوش می داد.
_ این عالیه لوهان هنوز باورم نمیشه شرکت اسمیت ما رو برای این قرار داد انتخاب کرده.
لوهان نفس عمیقی کشید.
_ خوب در واقع به این سادگی هم نیست.
مرد آهی کشید: می دونستم این شانس زیادی بزرگه.
لوهان لبخندی زد حالا وقتش بود: من می تونم اون قرار داد رو به دست بیارم پدر ولی قبلش باید کاری رو انجام بدم.
مرد با تعجب بهش زل زد: چه کاری ؟
_ قبلش بهم بگید بهم اعتماد دارید؟
پدر با اطمینان جواب داد: می دونی که دارم وقتی تو میگی این کار به نفع ماست پس حتما هست.
لبخند زد و بحث اصلی رو وسط کشید.
_ شرکت ما به تنهایی از پس کارهای شرکت اسمیت بر نمی یاد. من می خوام حمایت شرکت دیگه رو هم جذب کنم.
پدرش پرسید: یه شرکت دیگه؟ یعنی قرار داد سه طرفه؟
لوهان با سر تایید کرد: تقریبا... اما اسمیت فقط یه طرف قرار داد می خواد. پس یه ادغام بین شرکت ما و شرکت سوم صورت می گیره. یه قرارداد همکاری زیر لفظ ادغام.
_ درباره مطمئن بودنت نمی پرسم چون می دونم بیشتر از همه می دونی کجا سود داره اما چطور سهام دارهای دو شرکت رو راضی به ادغام می کنی لوهان؟

نفس عمیقی کشید. برای خودش هنوز مثل خواب بود. وقتی خودش هنوز باورش نبود چطور برای خانواده اش توضیح می داد. پس اروم زمزمه کرد: می خوام ازدواج کنم.
مادرش که تا اون لحظه ساکت بود با ذوق سر بلند کرد: اوه خدایا لوهان این عالیه. خوشحالم بخاطر یه قرارداد بالاخره قراره ازدواج کنی.
لوهان لبش رو گزید و حرفهای سهون رو تکرار کرد: این یه ازدواج واقعی نیست مادر فقط یه قرارداد رسمیه که برای راضی کردن اسمیت بسته میشه. ما فقط اسما ازدواج می کنیم.
پدرش با اطمینان سری تکون داد. مادرش اخم کرد: یعنی چی؟ یعنی تو و اون دختر قرار نیست زن و شوهر شید.

نگاهش رو از مادرش گرفت. وقتی سهون گفت ازدواج قراردادی انجام بدن لوهان جایی بین زمین و هوا مونده بود. می تونست بگه نه. درسته قبول قرار داد سرمایه عظیمی داشت ولی لوهان از اولش هم چشمش دنبال این قرارداد نبود. اگه قبول کرد فقط بخاطر اصرار سهون بود و یه جمله اش " لطفا بهم کمک کن من نمی خوام با آندا ازدواج کنم "
نفس عمیقی کشید و گفت: حتی اگه بخوام این ازدواج واقعی نمیشه.
وقتی تعجب والدینش رو دید زمزمه کرد: طرف سوم قرارداد شرکت اوه هست.
فقط یه دقیقه طول کشید که پدر و مادرش متوجه همه چیز بشند.
مادر با تعجب پرسید: ولی اونها که دختر ندارند لوهان.
ضربان قلبش تند شد با لحنی که سعی در کنترلش داشت گفت.
_ من قراره با سهون ازدواج کنم.
سکوت بی سابقه ای تمام اتاق رو گرفت. فقط صدای تبل مانند قلب لوهان شنیده می شد. با گفتن این جمله داشت پر می کشید. باورش نمی شد حتی اگه قراردادی داشت به سهون نزدیک میشد.
بعد سکوت طولانی پدرش به حرف اومد: نه ... ما به این قرارداد نیازی نداریم.
از قبل پیش بینی این واکنش رو می کرد. پس محکم گفت: این دیگه دست ما نیست پدر. اسمیت ما رو تهدید به بیرون کشیدن سهام و شرکت هاش کرده.
مرد با تعجب و خشم از جا بلند شد و ضربه ای به میز زد: چی به چه حقی؟
قلب لوهان مثل گنجشک می زد ولی باید شجاع می موند.
_ می دونید این حق رو داره پدر. ما باید این قرارداد رو امضا کنیم
پدرش از خشم سرخ بود ولی نمی تونست حرفی بزنه. وقتی لوهان می گفت بیرون اومدن سهام اسمیت از شرکتش یه تهدید رسمیه چیکار می تونست بکنه.
مادرش اما با ناراحتی گفت: این درست نیست لوهان من نمی خوام تو با یه پسر ازدواج کنی. من کلی آرزو برای تو دارم.
لوهان لبخندی زد و دست مادرش رو گرفت: من هم گفتم این ازدواج رسمی نیست مادر. من و سهون فقط اسما ازدواج می کنیم تا سهام دار ها راهی برای اعتراض نداشته باشند.
زن و مرد نگاه غمگینی به هم انداختند ولی وقتی لوهان خودش قبول داشت چه راه حلی مونده بود؟

" Agreement " [Complete]Donde viven las historias. Descúbrelo ahora