○ ten ○

820 203 46
                                    

قسمت دهم

لبهاش رو اروم از پیشونی لوهان برداشت . لبخندی روی لبش اومد . توی چشم های هم خیره شدند .
یه لحظه خاص متولد شد . یه لحظه ای که بعدها سهون ازش به عنوان شروع عشق نام می برد .

چیزی رو توی چشم های لوهان دید که آروم آروم دنیاش رو عوض کرد .
سرتاسر وجود لوهان قلب بود و میزد . لبخند تمام مدت روی لبش بود . بدنش از پیشونیش می سوخت . توی چشمهای سهون زل زده بود و خودش رو میدید . خوشحال تر از اون نبود . برای یه لحظه فراموش کرد علت اصلی این ازدواج چیه . اینکه این ازدواج واقعی و از روی عشق نیست . حتی یادش رفت سهون عاشقش نیست . فقط اون لحظه لبخند سهون، نگاه سهون، خود سهون رو می دید که مال خودش بود، مال خود خود لوهان .

لوهان همسرش بود . این پسری که با زیبایی و وقار تمام رو به روش بود الان مال اون بود . حس عجیبی توی وجودش پیچید . یه نفر مال اون شده بود . حالا توی دنیا چیزی داشت که فقط مال خودش بود، مال خود خود سهون .

برگشتند و تعظیم ارومی به مهمان ها کردند . سهون دستش رو جلو برد و انگشتهاش رو بین انگشتهای لوهان قفل کرد .
اولین برخورد دستهاشون . خاطره ای توی ذهن سهون جرقه زد .
" دستهای من ظریفن "
دستهای لوهان کاملا ظریف و مناسب دستش بود . باور کردنی نبود ولی دستهای لوهان ظریف و دوست داشتنی بود و حس خوبی به سهون می داد جوری که سهون نمیخواست رهاش کنه .یاداوری اون روز لبخندی روی لبش اورد. توی ذهنش بود حتما یه بار لوهان رو مست کنه . خنده ای کرد .

با صدای خنده سهون نیم نگاهی بهش انداخت . کمی متعجب شد . چه چیزی سهون رو خوشحال کرده بود .
با رسیدن به خانواده شون کمی از فکرش منحرف شد. همزمان با هم تعظیم کردند . چهره هر دو مادر به وضوح تیره و ناراحت بود . کاملا مشخص بود با این ازدواج مخالف هستند . پدر لوهان چهره اش چیزی مشخص نبود ولی پدر سهون کاملا راضی به نظر می رسید . این انتخاب پسرش بود . اینقدر به سهون اعتماد داشت که با این انتخاب عجیب کنار بیاد .
آقای اوه اول از هم بلند شد و خیلی کوتاه لوهان و سهون را در اغوش کشید .
_بهتون تبریک میگم . از امروز هر دوتون پسر من هستید .
لوهان لبخندی زد : ممنونم آقای اوه .
مرد لبخندی زد : بهم بگو پدر لوهان .
قلب لوهان از حس شیرینی پر شد : بله ، پدر .
جعبه ای به سمتشون گرفت : مبارک باشه .
سهون جعبه رو از پدرش گرفت : ممنون پدر جان .
نوبت پدر لوهان رسید . برای حفظ ظاهر هم شده بود لبخندی زد : بهتون تبریک میگم پسرها .
جعبه دیگه ای رو دست سهون داد و دستش رو فشرد : به خانواده ما خوش اومدی .
سهون تعظیم کرد : ممنون پدر .
همینطور دست تو دست توی سالن می چرخیدند و به مهمان ها خوش آمد می گفتند .

بالاخره به هنری اسمیت رسیدند . روی صندلیش نشسته بود .
_بهتون تبریک میگم آقایون

لوهان و سهون همزمان تشکر کردند . هنری پاکت بزرگی رو به سمتشون گرفت : برای تبریک
سهون پاکت رو گرفت : خیلی ممنون .
لوهان لبخندی زد : فکر کنم به زودی شما رو توی شرکت می بینم .
هنری تایید کرد: اوه البته قرارداد آماده است .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now