○ twenty two ○

887 209 12
                                    

قسمت بیست و دوم

صبح روز بعد لوهان بعد از یک شب بی خوابی اماده رفتن به سر کار شد. تصمیم داشت مثل دیروز خودش تنها سرکار بره و با سهون چشم تو چشم نشه ولی خیال باطلی بود. به محض خروج از اتاق سهون رو کنار در خروجی دید که با سویچ توی دستش به دیوار تکیه داده بود و با پوزخند به لوهان زل زده بود .

سعی کرد جوری رفتار کنه که انگار دیشب اتفاقی نیفتاده : صبح بخیر .
با  سر جوابش رو داد و بعد به اشپزخونه اشاره کرد : صبحونه اماده است سریع بخور . من توی ماشین منتظرتم .
و قبل از هرگونه اعتراضی از لوهان خونه رو ترک کرد .
_ لعنتی چطوری اینقدر زود بیدار شده .
چیزی که لوهان فهمید این بود وقتی سهون چیزی رو به زبان می یاره اون اتفاق می افته . تمام روز لوهان بخاطر جلسات مکرر با سهون چشم تو چشم بود و اون پوزخند روی لب سهون ... مگه میشد بهش بی اعتنایی کرد ؟
توی جلسه ماهیانه با سهام دارها بودند و لوهان داشت گزارشی از وضعیت ماه می داد . تمام مدت یه نگاهش روی سهون بود که توی تاریکترین بخش میز کنفرانس نشسته بود و با پوزخند به لوهان زل زده بود .
_ و با توجه به موفقیت قرارداد ژاپن ...
جمله اش با دیدن حرکت سهون متوقف شد و با چشمهای گشاد شده به سهون که کتش رو دراورده بود و با آستین بالا زده به صندلیش تکیه زده بود زل زد .
سکوت لوهان رو که دید خنده آرومی کرد و با یه چشمک تقریبا چیزی از تمرکز لوهان باقی نذاشت . سرمایه دارها با تعجب به لوهان زل زده بودند . با ضربه ارومی به پهلوش متوجه یکی از اعضای شرکت شد و نگاهش رو از سهون گرفت . به سختی تمرکزش رو حفظ کرد .
_ ام ... با توجه به موفقیت قرارداد ژاپن ...
تمام مدت از نگاه کردن به سهون خودداری کرد . نمی دونست دلیل سهون برای این کارها چیه ولی میدونست تمرکزش رو فقط بخاطر سهون از دست داده و این قلب لعنتی توی سینه اش قصد اروم شدن نداشت .
حرفهاش رو خلاصه  کرد و بعد از پایانش به سرعت خودش رو به صندلیش رسوند . کف دستهاش که خیس بود رو با شلوارش پاک کرد و سر جاش نشست . سهون نفر بعدی بود . بلند شد . توجهی به کتش نکرد و جلوی میز قرار گرفت. پوزخندش رو به لبخند رسمی تبدیل کرد . پچ پچ اعضا رو درباره لباسش رو شنید و با یه جمله کوتاه شرایط رو توضیح داد .
_ ازتون معذرت میخوام . منشیم اشتباهی یه لیوان قهوه روی کتم خالی کرد .... درباره پروژه ژاپن تونستیم ...
لوهان کاملا مطمئن بود هیچ قهوه ای در کار نیست بلکه سهون از قصد داره اینکار ها رو میکنه . بر خلاف لوهان ، سهون تمام مدت نگاهش روی لوهان زوم بود و هرچقدر لوهان خودش رو سرگرم پرونده ها میکرد هیچ فایده ای نداشت اخر سر مجبور بود سرش رو بلند کنه و به سهون نگاه کنه . سهونی که متفاوت تر از همیشه به نظر می رسید . پیراهن مردونه آبی کمرنگ تناسب عالی با پوست سفید بدن سهون داشت و اون دستها ... لوهان هربار به سهون نگاه میکرد نمی تونست از خیره شدن به اون پوست سفید دست برداره . مطمئنا سهون برای دیونه کردن اون بود که داشت اینکارها رو میکرد .وگرنه سهون کسی نبود که بخاطر یه لیوان قهوه تیپ رسمیش رو بی خیال شه . صد در صد همین الان یه دست کت وشلوار نو توی دفترش قابل پیدا کردن بود .
_ از توجهتون متشکرم .
جلسه با جمله آخر سهون به پایان رسید.  سهام دارها با خوشحالی و چهره های پر از رضایت یکی یکی از سالن خارج میشدند . لوهان هیچ ذهنیت درباره اون جلسه نداشت تمام مدت حواسش پرت سهون بود .
به خودش که اومد دید بیشتر افراد سالن رو ترک کردن و به زودی خودش و سهون تنها میشدند . برای جلوگیری از اینکار سریع سمت یکی از سهام دارها رفت : اوه آقای شین می خواستم درباره ....
همزمان با حرف زدن با اون سهام دار از کنار سهون گذشت . وقتی قبل از بیرون رفتن به سهون نگاهی انداخت تقریبا نفس برید . با روشن شدن سالن تازه می تونست ببینه تیپ جدید سهون بیشتر از هرچیزی کشنده است . سهون رد نگاه لوهان رو گرفت و با یه پوزخند لوهان رو همراهی کرد . کاملا منظور لوهان رو از همراهی اقای شین فهمیده بود . خنده ارومی کرد : تا ابد نمی تونی ازم فرار کنی .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now