● twenty one ●

809 199 7
                                    

قسمت بیست و یکم

با یه حس لطیف بیدار شد. نمی تونست لبخندی که روی لبش بود رو درک کنه.  خیلی وقت بود صبح ها براش دلپذیر نبود اما اون روز صبح به طرز عجیبی لوهان احساس شادابی میکرد.  باعث تعجبش بود دیشب با معده درد شدید خوابیده بود و فکر میکرد تا صبح از درد به خودش می پیچید ولی به طرز عجیبی هیچ حس دردی نداشت.  احساس سبک بالی که داشت یه جورایی ناب بود. 
دست هاش رو توی هم قفل کرد و کشید و همزمان نفس عمیقی کشید. بوی عطر آشنایی توی وجودش پیچید و باعث شد متوقف شه.  با تعجب چشم هاش رو باز کرد.  چند نفس عمیق کشید.  چرا اتاقش بوی عطر سهون رو می داد؟ 
یه بار دیگه نفس عمیق کشید و با حس همون عطر چند بار پلک زد.
" چه اتفاقی افتاده؟ "
نگاه دقیق تری به اتاق انداخت تا نشونه از اونجا بودن سهون رو پیدا کنه ولی همه چیز مثل دیشب بود. چند لحظه بعد سرش رو به شدت تکون داد.  این فکر احمقانه چی بود.
" توهم زدم سهون تو اتاق من چیکار داره "
با همون حس خوب و سرخوشی از جاش بلند شد. اولین صبحی بود که معده اذیتش نمیکرد. خواب خوبی کرده بود و به نظر می رسید روز خوبی در پیش داره. 
یکم زودتر آماده شد.  هنوز از رفتار دیشب سهون ناراحت بود ، برای همین بدون اینکه سهون رو بیدار کنه سویچ ماشین خودش رو برداشت و از خونه بیرون زد.  نمی خواست توی مسیر همیشگی با سهون سوار ماشین باشه .  باید این عادت رو که صبح ها با سهون به شرکت بره رو ترک میکرد. 
می خواست به نوعی به سهون بفهمونه روش دیشبش اشتباه بوده.  لوهان یه آدم بالغ بود . سهون حق نداشت سرش داد بزنه اونم بخاطر یه آدم دیگه. 

با یادآوری اینکه دلیل عصبانیت سهون ایرین بوده اخمی کرد.  حس حال خوبش تقریبا پریده بود.  لعنتی زیر لب فرستاد و صدای ضبط رو زیاد کرد تا از فکر کردن دست برداره. 

وقتی بیدار شد متوجه شد یک ساعتی تاخیری داشته.  با چشم های گرد شده از جاش بلند شد. این اولین باور بود خوابش برده بود.  با عجله لباس هاش رو عوض کرد و از اتاق بیرون دوید بدون اینکه در بزنه وارد اتاق لوهان شد چون فکر میکرد احتمالا لوهان هم خواب مونده اما با دیدن اتاق خالی تعجب کرد. اونقدر دیرش شده که به دلیل نبودن لوهان فکر نکنه.  فقط سویچ خودش رو برداشت و به سرعت به شرکت رفت. 
بخاطر تاخیری که داشت نتونست به وقت ناهار برسه برای همین شانس دیدن لوهان سر ناهار رو از دست داد. 
" نمی دونم چطور سه هفته بدون دیدنش دووم آوردم وقتی یه روز ندیدنش اینقدر دلتنگم میکنه "
اولین فکری بود که سهون بالافاصله بعد از امضا آخرین پرونده به ذهنش رسید. 
وقتی بالاخره کارش تمامش شد از جاش بلند شد.  قصد داشت بره خونه دیشب درست نخوابیده بود و امروز هم حسابی خسته شده بود ولی یه چیزی اون رو به سمت دفتر لوهان کشوند. 
منشی لوهان با دیدن سهون سریع بلند شد: رئیس اوه
_ لوهان هست؟
_ متاسفم رییس زودتر کارشون تمام شد رفت. 
با تعجب پلک زد: کجا رفت؟
  منشی عدم اطلاعش رو بیان کرد و سهون با ناامیدی از دفتر بیرون زد. حس بدی داشت حس میکرد لوهان ازش فاصله میگیره از وقتی از ژاپن برگشته بود لوهان عوض شده بود.  حتی نمی نتونست یه مکالمه کامل و ساده با لوهان رو به یاد بیاره.  اغلب اوقات لوهان یا خونه نبود یا توی اتاقش می گذروند.  حسی بهش میگفت لوهان الان هم خونه نیست.  همین فکر باعث شد با وجود خسته بودن خونه رفتن رو فراموش کنه.  اون خونه رو بدون لوهان دوست نداشت.  تصمیم گرفت یه سری به مادرش بزنه ولی توی آخرین لحظه تصمیمش عوض شد.  از بیمارستان تا حالا به دیدن ایرین نرفته بود و از طرفی دیشب یه جورایی بی احترامی به خانواده بائه بود باید ازشون معذرت میخواست. 
دست گلی برای معذرت خواهی گرفت و به سمت خونه اونها رفت.
بعد از کارش به دیدن مادرش رفت و بعدش طبق تصمیم صبحش به خونه خانم بائه رفت.  به محض ورود به سالن مجلل خانه بائه اولین چیزی که نظرش رو جلب کرد صدای خنده های آشنایی بود. 
سهون کنار ایرین نشسته بود و درباره چیزی حرف می زدند صدای خنده سهون توی سالن پیچیده بود. 
خنده ای که برای اولین بار دل لوهان رو به درد آورد.  دوباره به نقطه شروع برگشته بود چرا اون لبخند ها مال خودش نبود؟ دوباره شده بود لوهان چند ماه پیش وقتی آرزوی شب کریسمسش داشتن لبخند سهون بود . با این تفاوت که حالا حس میکرد فقط به لبخندش راضی نیست.
خانم بائه جلو اومد : خوش اومدی پسرم 
لوهان نگاهش رو از اونها گرفت و با یه لبخند بی جون به خانم بائه احترام گذاشت. 
به محض شنیدن اسم لوهان سریع برگشت و با دیدنش از جا بلند شد.
_ اوه لوهان اینجایی؟ 
لوهان با سر تایید کرد.  و خطاب به ایرین و مادرش گفت : بابت دیشب معذرت می خوام.   راستش من اصلا گوشیم همراهم نبود.  برای همین نه پیام ایرین و نه تماس های سهون رو ندیدم.  بابت اینکه به دعوت دیشب نرسیدم متاسفم. 

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now