○ sixteen ○

815 187 7
                                    

قسمت شانزدهم

چند ساعتی گذشته و هانا خواب بود . ساعتی بود که همونطور تکیه زده به تخت چشم هاش رو بسته بود .
با تقه ای به در چشمش رو باز کرد . خدمتکار داخل شد و گوشی لوهان رو بهش داد . یه پیام از سهون داشت : هانا بهتره ؟
جواب داد : آره ولی محض احتیاط امشب پیشش می مونم نمیخوام تنها باشه مینهو نیست .
پوفی کرد و گوشیش رو کنار گذاشت .
نگاهی به پیام لوهان کرد و آهی کشید . نمی دونست چه اتفاقی برای هانا افتاده ولی احتمال جدی بود . منتظر بود تا تولد تمام شه و بتونه بره دیدن لوهان و خواهرش . تمام مدت جشن همون سهون سردی بود که همه می شناختند . یه گوشه ایستاده بود و با بی صبری منتظر تمام شدن جشن مونده بود.
بالاخره جشن تمام شد و سهون تونست از مهمونی بیرون بیاد . هنوز پاش رو از هتل بیرون نذاشته بود که گوشیش زنگ خورد . با دیدن اسم هنری اسمیت تعجب کرد .
_ بله .
_ اوه سهون . از اینکه بازم صداتون رو می شنوم خوشحالم .
_ آقای اسمیت واقعا انتظار تماس از شما رو نداشتم .
_ میدونم پسر ولی موضوع اضطراری بود
_ اتفاقی افتاده ؟
_ شنیدم با شرکت ژاپنی آقای سو وارد مذاکره شدید ؟
پلک زد : مذاکره رو رد کردیم باهاشون قرارداد بستیم .
_ این عالیه پسر. دسترسی به بازار ژاپن یه موقعیت عالیه . خوشحالم شما در واقع ما بهش دست پیدا کردیم .
_ بله
_ و این دلیل چیزیه که باهات تماس گرفتم . میخوام بری ژاپن .
به ساعتش نگاه کرد : این موقع شب ؟
صدای خنده اسمیت توی گوشی پیچیده شد : البته که نه ولی با اولین پرواز .
انگار باورش نمیشد چی شنیده : چی ؟
_ ببین آقای اوه ... یکی از سرمایه گذارهای آفریقایی که از دوستان منه توی ژاپنه و می خواد توی شرکت سو سرمایه گذاری کنه . می خوام کاری کنید این همکاری شکل بگیره .
_ و این همکاری چه سودی برای شرکت ما داره ؟
_ دسترسی به بازار آفریقا .
با تعجب خندید . چند لحظه به جلو زل زد. اگه چیزی که این مرد میگفت درست بود یعنی بهترین فرصت .
_ بسیار خوب با اولین پرواز می رم ژاپن .
_ آقای شیو ؟
_ اون حواسش به اوضاع شرکت هست .
_ بسیار خوب من قطع میکنم .
پیامی برای منشیش فرستاد و ازش خواست اولین پرواز برای ژاپن رو براش بگیره .
خودش رو به خونه رسوند و شروع به جمع کردن وسایلش کرد . اگه می تونست اینکار رو کنه شرکتشون به بی رقیب ترین شرکت کشور و حتی آسیا تبدیل میشد . اسمیت بهشون قول حکومت به بازارها جهانی رو داده بود و داشت این امر کم کم شکل میگرفت .
وسط جمع کردن وسایلش بود که نگاهش به جعبه لوهان افتاد .
" این رو یادم رفت ."
اولش خواست کادو رو توی اتاق لوهان بزاره ولی بعد نظرش برگشت خودش میخواست اون رو به لوهان بده . جعبه رو بالای کمدش مخفی کرد و چمدونش رو بست . منشی باهاش تماس گرفته و ساعت پرواز سه ساعت دیگه بود .
گوشیش رو دراورد که با لوهان تماس بگیره ولی پشیمون شد . از جاش بلند شد چمدونش رو توی ماشین گذاشت و حرکت کرد .
نیم ساعت بعد جلوی خونه هانا بود و خدمتکار سهون رو به جایی که لوهان خوابیده بود برد .
لوهان خیلی اروم روی کاناپه دراز کشیده بود . وقتی خدمتکار تنهاشون گذاشت جلو رفت و جلوی لوهان روی زمین زانو زد . دیدن صورت لوهان توی خواب یه جورایی عجیب بود . ناخواسته لبخندی روی لبش اومد . همون لحظه صورت لوهان لحظه ای از درد جمع شد .
با نگرانی به صورت لوهان که کمی عرق سرد کرده بود نگاه کرد . دستش جلو رفت و دمای پیشونی لوهان رو تست کرد وقتی مطمئن شد تب نداره اهی از ارامش کشید ولی صورت لوهان هنوز پر از اخم بود . کمی خم شد و بی اختیار بین دو ابروی لوهان جایی که پر از چین اخم بود رو بوسید .
یه ارامش و حس خوب توی بدنش پخش شد . با حس تکون خوردن لوهان اروم عقب کشید ولی دستش رو روی گونه لوهان گذاشت و اروم نوازش کرد. نمی دونست چرا داره اینکار رو می کنه ولی شدیدا این کار رو دوست داشت .
با حس نوازشی بیدار شد . معده اش کمی اذیتش می کرد و مسکنی که خورده بود کمی گیجش کرد . چشمهاش رو که باز کرد فکر کرد یه رویاست سهون داشت نوازشش میکرد . حس خوب نوازش باعث شد لبخند بزنه .
_ سهون .
صدای خواب آلوده لوهان و لبخند شیرینش ، حس لمس لوهان باعث شد یه لبخند بی ریا روی لبش بیاد .
_ متاسفم بیدارت کردم . اومدم که خبر بدم و بگم دارم می رم ژاپن .
خواب از سرش یکباره پرید . یه لحظه به انالیز اتفاق پرداخت و بعد یه لحظه حس کرد اتفاق بدی افتاده سریع نشست . کارش باعث شد نوازش سهون رو از دست بده ولی نگرانی نگذاشت زیاد فکر کنه و پرسید : چی شده ؟
عجیب دوست داشت لوهان رو لمس کنه برای همین دست لوهان رو بین دستهاش گرفت .
_ هی آروم باش چیزی نشده برای یه قرار کاری دارم می رم .
نفس راحتی کشید . وقتی مطمئن شد که اتفاقی نیفتاده دست سهون رو کشید و اون رو از زمین بلند کرد و کنار خودش نشوند : چه اتفاقی افتاده ؟
_ اسمیت باهام تماس گرفت ازم خواست واسطه بین شرکت سو توی ژاپن و یه شرکت آفریقایی بشم .
خمیازه ای کشید : فکر کنم میخواد به واسطه شرکت سو به افریقا دسترسی پیدا کنیم .
بازم از هوش لوهان لبخند زد و با دستش اروم پشت دست لوهان رو نوازش کرد : درسته این برای شرکت خوبه .
چشمهاش رو بست و آروم سرش رو به بازوی سهون تکیه داد . اگه اثر اون مسکن ها نبود احتمالا ضربان قلبش تا حالا هزار برابر شده بود : اهوم خوبه ولی برای اسمیت بهتره .
حس سنگینی سر لوهان روی بازوش و این حقیقت که لوهان بهش تکیه زده قلبش رو به تپش انداخت و حس افتخار به خودش رو زیاد میکرد .
_ چطور ؟
_ اون فقط بازار اروپا توی دستش بود و حالا به کمک ما به آسیا و افریقا دسترسی پیدا کرده .
_ هیچکسی برای رضای خدا کاری نمی کنه لوهان .
سکوت چند ثانیه ای به وجود اومد سر لوهان روی بازوی سهون بود و سهون دستش رو نوازش میکرد . خیلی اروم بود ، خیلی عاشقانه . شاید اگه یکیشون اون لحظه جرات پیدا میکرد و می گفت دوستت دارم ، سرنوشت عوض شد .
_ ساعت پروازت کیه ؟
لوهان سکوت رو شکست . سهون به ساعت نگاه کرد و آروم زمزمه کرد
_ دیگه باید برم .
_ مواظب خودت باش سهون .
و مسکن بالاخره جواب داد و چشمهاش بسته شد . با حس نفس های لوهان اروم بلند شد و دستش رو زیر پای وشونه های لوهان گذاشت و با احتیاط بلندش کرد . خدمتکار رو صدا زد تا اتاق خواب مهمان رو نشونش بده . اروم لوهان رو روی تخت گذاشت و با دیدن چهره اروم لوهان یه چیزی توی قلب سهون لرزید . لبخند شادی زد و اروم خم شد و بوسه ای به گونه لوهان زد و اروم زمزمه کرد : تو هم همین طور .

" Agreement " [Complete]Where stories live. Discover now