Part 20

826 156 98
                                    

از اتاقش دراومد و به سمت اتاق پسرک رفت.
در اتاقو باز کرد و با ندیدن پسرک اخمی کرد.
وارد اتاق شد.به سمت تراس رفت و پسرکو ندید، سمت حموم هم رفت ولی پسرک داخل حمام هم نبود.
اخمی کرد.از اتاق اومد بیرون و با دیدن دو خدمتکار که داشتن میخندیدن و خیلی یواشکی و اروم که کسی نفهمه باهم حرف میزدن:

[خدای من اون خیلی بامزس!
[خیلی!موقعی که سعی میکرد خامه رو خیلی یواش روی کیک بریزه ولی یک لحظه همش باهم اومد!قیافش خیلی بامزه بود.
[فکر کنم شاهزاده واقعا دوسش داره!
[فکر کنی چیه؟دوسش داره!کاشکی ماهم به زیبای اون بودیم!
[اره.

شاهزاده به سمتشون رفت؛دو دختر خدمتکار با دیدن شاهزاده لحظه ای ترسیدن و از حرف زدن دست کشیدن و فوری تعظیم کردن و گفتن:

[مارو بخاطر نفهمیدن حضور شما ببخشید شاهزاده.
—چیزی نیست!فقط...جانگ کوک کجاست؟
[بانو در اشپزخونه سلطنتی هستن و...
—میتونن برین!
[چشم سرورم

شاهزاده شروع کرد به قدم برداشتن به سمت پله ها.خندش گرفته بود!نصف قصر که نه،همه خدمتگزارا و کسای دیگه فکر میکردن پسرک یک دختره.تعداد کمی از خدمتکارا میدونستن که جونگ کوک پسره.
.
.
میخواست در اشپزخانه سلطنتیو باز کنه ولی با دیدن پسرک که اخمی بامزه کرده و سعی داره تا خامه رو روی کیک بریزه خنده ارومی کرد.نخواست این لحظه رو از دست بده و همونطور ایستاد و از لای در به پسرک خیره شد.

کارش با خامه وانیلی که خدمتکارا بهش داده بودن تموم شد.
شاهزاده بخاطر اینکه پسرک از اینکه کارش با خامه تموم شده بود و لبخند و ذوق کرده بود،لبخندی زد که باعث شد دندوناش دیده بشن.یکی از خدمتکارا با خنده گفت:

[خیلی تمیز خامه زدید سرورم!
[برای اولین بار خوب بود!
+واقعا؟من تاحالا یکدونه کیک هم تزئین نکردم.
&کوک خیلی خوب بود
~اره موافقم با جیمین.

با تایید هوسوک و جیمین،پسرک لبخندش بیشتر شد و باعث شد دل شاهزاده براش ضعف بره!(الله اکبر:/ )
یکی از خدمتکارا گفت:

[برای شاهزاده این کیکو درست کردین؟
+اممم...فقط بهش نگین...برای شاهزاده درستش کردم!

تهیونگ با شنیدن این حرف پسرک لحظه ای چشماش درشت شد.
قلبش شروع کرد به تند تپیدن.
دیگه تحمل نکرد و وارد اشپزخونه شد.

با ورود ناگهانیش همه شوکه شدن و فوری تعظیم کردن بجز پسرک که خامه صورتی رنگ برداشته بود و میخواست روی کیک بریزه.
چشماش درشت شده بود و انگار ترسیده بود.
شاهزاده قیافه سرد همیشگیشو حفظ کرد و به سمت پسرک رفت و همچنان با قدم های که برمیداشت خنده شیطانی کرد به فکری که توی کلش بود:

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now