Part 44

375 106 428
                                    

[اینو داری برای کی میبری؟

سوفی از دختر خدمتکار که سینی صبحانه را به دست داشت را نگه داشت تا ببیند کجا دارد می‌رود.

دختر جواب داد:

[دارم...دارم صبحانه عروس دربار رو براشون میبرم.
[بده به من،تو همینجا منتظر باش.

خدمتکار تعظیم کرد و سوفی سینی را از دستش گرفت و به سمت در رفت.
به آرامی چند تقه به در زد:

[سرورم؟بیدارید؟

کمی گذشت ولی هیچ جوابی نیامد.
دختر دوباره دو تقه دیگر به در زد:

[سرورم صبحانتون رو اوردم.اجازه ورود به من رو میدید؟

ولی باز هم جوابی نشنید.
اینبار نگران شد:

[بانوی من؟

به آرامی دستش را بر روی دستگیره در گذاشت.خدمتکاری که سینی را اورده گفت:

[نمیترسی که عروس دربار تنبیهت کنه بدونه اجازه وارد اتاق میشی؟
[بانو جانگکوک به من اجازه همچین کاریو دادن،بعدشم،نمیبینی که هیچ صدای از داخل اتاق نمیاد؟بنظرت این نگران کننده نیست؟

دختر حرفی نداشت بزند.
سوفی با دیدن ساکت شدن دختر"همف" ای کرد و دستگیره را پایین کشید و در را باز کرد.

چشمانش را بست و لبخندی زد:

[بانوی من چرا جواب....

وقتی چشمانش را باز گرد ناگهان سینی از دستش سقوط کرد و تمام ظرف های که داخل سینی بودند با صدای بدی شکستند.
دختر دیگری تعجب کرد:

[سوفی چیشده؟چرا سینیو...

دختر هم با دیدن صحنه رو‌به‌رویش شوکه شد.
سوفی بدون اهمیت دادن به ظرف و ظروف های شکسته،از روی آنها رد شد و به سمت پسرک شتاب زده رفت:

[سرورم!سرورم چشماتونو باز کنید!بانوی من!بانوی من صدای منو نمیشنوید!؟بانو جانگکوک!؟م...مدلاین!...مدلاین!...
[چ...چیه؟
[بجای اینکه خشکت بزنه برو به شاهزاده خبر بده و بگو بیاد!بانو جانگکوک بیدار نمیشن!بدو مدلاین!
[ا...الان میرم.

دختر دامنش را در دستانش گرفت و با تمام سرعتش به دنبال تهیونگ رفت.
سوفی سر خونی پسرک را از روی کف سرامیکی که خون مانند رود بر روی آن ریخته شده بود را برداشت.

ناگهان حس کرد شئی ریز ولی تیز و برنده ای داخل کف دستانش فرد رفته.

دستش را به آرامی جدا کرد و به آن نگاه کرد.
چشمانش با دیدن خرده شیشه های ریز و برنده گرد شدند.

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now