Part 12

667 158 13
                                    

از موقعی که چشماشو باز کرده بود به یک طرف چرخیده بود و به دیوار خیره شده بود.میتونست صدای شکستن ظروف و فریاد های شاهزاده رو بشنوه.
حس میکرد فلج شده.
دلش برای خاله مارگاریتا و هانا تنگ شده بود.
برای کل کل هاش با هانا.
برای روزای که به حیاط پشتی خونه میرفت و بوته های از گل اسمرالدو که کاشته بود و میچیدشون تنگ شده بود.
برای روزای که برای دوستای نداشتش و هانا با تمام دلش چنگ مینواخت.
برای روزای که تنهای به رودخونه میرفت و آب تنی میکرد.
.
دلش برای همه اون روزا و روزای دیگه تنگ شده بود.
میخواست بمیره و از دست این دنیا ظالم راحت بشه ولی...ته دلش هنوز امید کمی وجود داشت.مثل نوری که داشت خاموش می‌شد.
وجدانش بهش میگفت که هموز امید داشته باشه و به این زندگی ادامه بده.
قطره اشکی بخاطر بلا و اتفاقاتی که براش افتاده بود چکید.
.
صدای قدم های فردیو میشنید که داره به سمت اتاقش میاد.اهمیتی نداد.
تقه به در خرد.فرد گفت:

&جونگ کوک...میتونم بیام تو.

جیمین بود.پسرک جوابی نداد.
جیمین کمی در اتاقو باز کرد و بدون صدا نگاهی به اتاق کرد.
پسرکو دید که رو به دیوار خوابیده و صدای ازش درنمیاد.
حتی صدای گریه و ناله هاش از روی درد.
.
از بیرون صدای داد و بی داد و فریاد میومد.
جیمین وارد اتاق شد و درو بست.
به سمت تخت قدم برداشت و روی لبه تخت نشست.
دستشو روی شونه پسرک گذاشت و صداش کرد:

&جانگ کوکی.

پسرک جوابی نداد.
جیمین دوباره صداش زد:

&جانگ کوک...لطفا...یه لحظه بهم گوش کن.

پسرک به سختی سرشو به سمتی که جیمین وایستاده بود برگشت.
جیمین با دیدن صورت کبود و زخمی و بی روح پسرک قلبش فشرده شد و برای هزارمین باز به تهیونگ که باهاش اینکارو کرده لعنت فرستاد.
پسرک با صدای خش دار پرسید:

+چی میخوای بگی؟گوش میکنم.
&چیزی لازم نداری؟نمیخوای باهم بریم بیرون؟
+بریم بیرون بعدش برگریدم که دوباره کتک بخورم؟
&نه منظورم...منظورم یه چیز دیگست.

پسر ته دلش خنده ای به حرف جیمین کرد.
جیمین گفت:

&دلت نمیخواد کسیو ببینی؟دلت برای کسی تنگ نشده؟

پسرک برای لحظه ای چشماش برق زد.
روی تخت نشست و با چشمای مظلومش به جیمین خیره شد و گفت:

+واق...واقعا!...یعنی میتونم برای بار دیگه خاله مارگاریتا و هانا رو ببینم؟

جیمین لبخندی زد و سرشو بالا پایین کرد و گفت:

&اره...هرکاری که بخوای...هرجای که بخوای میریم.فقط بگو کجا میخوای بری.
+میخوام...

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now