Part 10

713 169 53
                                    

با صدای آشنای،چشمای که بخاطر گریه پف کرده بودن ‌و باز کرد.

&کوک...جونگ کوک بیدار شو.

از پشت نگاهی به جیمین انداخت و نگاهشو دوباره به روبرو داد.
اروم زیر لب گفت:

+بیدارم.

جیمین پرسید:

&حالت خوبه؟میتونی بلندشی؟

پسرک اروم زمزمه کرد:

+اره.

جیمین نفس راحتی از جواب جونگ کوک کشید و کمکش کرد بلندشه و روی تخت بشینه.
پسرک روی تخت نرم نشت و به قیافه جیمین که شوکه بنظر میرسید نگاه کرد.
اخم کوچیکی کرد و گفت:

+چیزی...شده؟...چرا اخم...کردی؟حالت...خوبه؟

جیمین با حرف پسرک به خودش اومد و خنده ای از روی اجبار کرد و گفت:

&ار...اره اره...حال...م...خوبه!!!

پسرک اخمش بیشتر شد و باشه ارومی گفت.
جیمین فوری بحثو عوض کرد و گفت:

&برو حموم...کمی ذهنت اروم میشه...چیتونت هم بده،بدم به خدمتکارا بشورن برات.

پسرک سرشو به نشونه باشه حرکت داد و جیمین لبخند ملیحی زد.

&باشه.پس من برم.....

جیمین میخواست از روی تخت بلندبشه و بیرون بره که دستش توسط دستای باریک جونگ کوک اسیر شدن.
پسرک پرسید:

+جیمین...چیشده؟

جیمین به لکنت افتاد:

&هی...چی...چرا...داری...میپرسی؟

لبخندش از روی مجبوری بود که‌ مبادا پسرک شک نکنه.
پسرک پرسید:

+معلومه یه چیزی هست که به من مربوطه و...داری ازم...قایم میکنی.

جیمین فوری واکنش نشون داد و گفت:

&نه نه...واقعا هیچی نیست.
+پس اگه واقعا هیچی نیست...بهم بگو...تا مطمئن شم.
+امممم...چیزه....

جیمین میخواست چیزی بگه که در اتاق باز شد و هوسوک به همراه چندتا خدمتکار وارد اتاق شدن:

~جیمین!!!!هنوز آمادش نکردی که!وای خدا!...تهیونگ قاطی کرده.

روبه خدمتکارا گفت:

~سریع برین حموم رو آماده کنین.

خدمتکارا اطاعت کردن و به سمت حموم رفتن.

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now