هوسوک به همراه چندتا از خدمتکارا سمت اتاق شاهزاده رفت تا از خواب بیدارش کنه.
در اتاق شاهزاده رو زد و گفت:~سرورم!وقت بیدار شدنه!
شاهزاده جواب نداد!هوسوک دوباره در زد و گفت:
~شاهزاده جوان!شاهزاده تهیونگ!؟
تهیونگ دوباره جواب نداد.هوسوک نگران شده و در اتاقو باز کرد و گفت:
~تهیونگ!؟
—اینجام!هوسوک شاهزاده رو روی تخت دید که یک مچشو روی چشماش گذاشته و با دست دیگش داره ملافه زیرشو چنگ میزنه!
معلوم بود که داره دندوناشو محکم روی هم فشار میده.
هوسوک متوجه حال تهیونگ شد و پرسید:~حالت خوبه؟
شاهزاده جواب نداد.هوسوک بعد کمی مکث دوباره گفت:
~چیشد....
—بهشون بگو از اتاق برن بیرون!هوسوک به خدمتکارا دستور داد تا از اتاق برن بیرون و هروقت که صداشون زد بیان.
به سمت تخت قدم برداشت و گفت:~چیشده تهیونگ؟
شاهزاده جواب نداد.به ثانیه نکشید که دوتا تقه به در خورد و کسی وارد شد.هوسوک به سمت در برگشت و تهیونگ زیر چشمی به در نگاه کرد.
هوسوک گفت:~جیمین...
&چرا هنوز حاضرش نکردی؟!!؟؟؟!؟جیمین با غرغر و تعجب عصبانیت گفت!
به سمت هوسوک قدم برداشت و نگاهشو به شاهزاده داد و گفت:&چش شده؟
~نمیدونم:/
&تهیونگ؟
—همم؟
&چت شده باز؟
—هیچی!
&هوففف!یالا پاشو باید اماده شی بریم!یالا!به سمت شاهزاده قدم برداشت و و میخواست پتو رو از روی شاهزاده برداره که تهیونگ با عصبانیت فراوان کمی سرشو بلند کرد و روبه جیمین کفت:
—انگشتت به پتو بخوره باید از جلوی پاهام جمعشون کنی!
&هعی مگه چیشده؟
~یالا تهیونگ پاشو!
—برین بیرون!
&باز دیوانه شدی؟پتو رو محکم کشید.شاهزاده کمی تن صداشو بالا برد و گفت:
—جیمین!....
ولی قبل از اینکه حرفشو کامل کنه جیمین پتو رو از روی شاهزاده کشید و شاهزاده دوباره خوابید و مچشو روی چشماش گذاشت.
جیمین گفت:&خب...الان چیشد......تهیونگ!تو شق کردی!!!
—دهنتو ببند!جیمین از خنده داشت میمرد و هوسوک با دهن باز به پایین تنه شاهزاده زول زده بود!
جیمین گفت:
YOU ARE READING
꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂
FanfictionName:wings Genre:romance,drama,supernatural,smut,historical,angst,fantasy main couple:vkook Side couple:✖️ Write by: Unique cucumber/wanyin