Part 15

816 161 106
                                    

هوسوک به همراه چندتا از خدمتکارا سمت اتاق شاهزاده رفت تا از خواب بیدارش کنه.
در اتاق شاهزاده رو زد و گفت:

~سرورم!وقت بیدار شدنه!

شاهزاده جواب نداد!هوسوک دوباره در زد و گفت:

~شاهزاده جوان!شاهزاده تهیونگ!؟

تهیونگ دوباره جواب نداد.هوسوک نگران شده و در اتاقو باز کرد و گفت:

~تهیونگ!؟
—اینجام!

هوسوک شاهزاده رو روی تخت دید که یک مچشو روی چشماش گذاشته و با دست دیگش داره ملافه زیرشو چنگ میزنه!
معلوم بود که داره دندوناشو محکم روی هم فشار میده.
هوسوک متوجه حال تهیونگ شد و پرسید:

~حالت خوبه؟

شاهزاده جواب نداد.هوسوک بعد کمی مکث دوباره گفت:

~چیشد....
—بهشون بگو از اتاق برن بیرون!

هوسوک به خدمتکارا دستور داد تا از اتاق برن بیرون و هروقت که صداشون زد بیان.
به سمت تخت قدم برداشت و گفت:

~چیشده تهیونگ؟

شاهزاده جواب نداد.به ثانیه نکشید که دوتا تقه به در خورد و کسی وارد شد.هوسوک به سمت در برگشت و تهیونگ زیر چشمی به در نگاه کرد.
هوسوک گفت:

~جیمین...
&چرا هنوز حاضرش نکردی؟!!؟؟؟!؟

جیمین با غرغر و تعجب عصبانیت گفت!
به سمت هوسوک قدم برداشت و نگاهشو به شاهزاده داد و گفت:

&چش شده؟
~نمیدونم:/
&تهیونگ؟
—همم؟
&چت شده باز؟
—هیچی!
&هوففف!یالا پاشو باید اماده شی بریم!یالا!

به سمت شاهزاده قدم برداشت و و میخواست پتو رو از روی شاهزاده برداره که تهیونگ با عصبانیت فراوان کمی سرشو بلند کرد و روبه جیمین کفت:

—انگشتت به پتو بخوره باید از جلوی پاهام جمعشون کنی!
&هعی مگه چیشده؟
~یالا تهیونگ پاشو!
—برین بیرون!
&باز دیوانه شدی؟

پتو رو محکم کشید.شاهزاده کمی تن صداشو بالا برد و گفت:

—جیمین!....

ولی قبل از اینکه حرفشو کامل کنه جیمین پتو رو از روی شاهزاده کشید و شاهزاده دوباره خوابید و مچشو روی چشماش گذاشت.
جیمین گفت:

&خب...الان چیشد......تهیونگ!تو شق کردی!!!
—دهنتو ببند!

جیمین از خنده داشت میمرد و هوسوک با دهن باز به پایین تنه شاهزاده زول زده بود!
جیمین گفت:

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now