꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂

Part32

نگاهی به انعکاس خودش توی اینه کرد و لبخندی زد و چرخید تا بتونه پشت لباسش هم ببینه.
چیتونی سفید رنگ بلند همراه با استین های بلند توری که آویزون بودن و سرشونه هاش بیرون بودن.

پایین پیراهنش با الماس کار شده بود و میدرخشید.
به پارچه دومی که دور کمرش بسته بودن هم دوتا   تور باریک وصل بود و زیبایی چیتون ساده اشو صد برابر میکرد.
کمربندی پهن از جنس طلا  که طرحی از گلی زیبا روش قرار داشت،به دور کمرش بسته بودن و دوتا تور که روی هم قرار میگرفتن هم بهش وصل بود.

توری به دوسر انتهاهه تاجش وصل بود زیباییش رو بیشتر میکرد.

به بازو بند های پهن طلایی،مچ بند های که از جنس طلا بودن و با زنجیری نازک به بازو بند ها وصل بودن،با لبخند نگاهی کرد.

و در اخر،مثله همیشه اضافه پارچه لباس از پشتش اویزون بودن و با دوتا سنجاق دایره شکل و از جنس طلا
،نگه داشته شدن بودن.

منتظر شاهزاده بود که دنبالش بیاد و باهم برن.
بهش قول داده بود که بیاد.
هیجان داشت و ضربان قلبش بالا رفته بود.

تقه ای به در اتاقش خورد و فوری سرشو بالا اورد.
با لبخندی پهنش بلند شد و ماسکو برداشت:

+اومدم!

به سمت در رفت و بازش کرد:

+سلام تهیو...هوسوک؟
~اه سلام.

پسرک به اطراف هوسوک نگاه کرد ولی اثری از شاهزاده ندید:

+تهیونگ کجاست؟
~داستانش طولانیه.بهم گفت که با من بیای.
+خودش کی میاد؟داره میپیچونه؟
~نه نه...خودش یکم دیگه میاد.

پسرک اروم سرشو تکون داد و از اتاق بیرون اومد.
هوسوک لبخندی زد و گفت:

~خیلی قشنگ شدی.شرط میبندم امشب همه چشمشون روی توعه.

پسرک خندید و ضربه ای اروم به بازوعه هوسوک زد.

در گوشه ای تاریکی،نزدیک به اتاق جونگ کوک.
شاهزاده داشت با لبخندی به خنده های پسرک نگاه میکرد.
دستی روی شونه اش نشست و گفت:

&تهیونگ وقتشه که بریم.

سری تکون داد و ماسکی که کاملا صورتشو میپوشوند رو زد و لباسشو تو تنش درست کرد.
به بقیه افراد نکاه کرد.
همه با لباس های مشکی بودن و  فقط طرح ماسکها فرق میکردن.

—اماده اید؟
[بله.
—راه بیوفتید.

جلوتر از همه شروع کرد به راه رفتن.
چشماشو بست و امیدوار بود اتفاق بدی برای کسی و فرشته دورگه اش نیوفته!
.
.
.
بعد از اعلام کردن اومدنش،شروع کرد به پایین اومدن از پله ها.
همه نگاهشون به پسری سفید پوش همراه با ماسکی سفید و زیبا بود که از پله ها  پایین میومد.