بعد از گذاشتن پسرک توی اتاقش به سمت اتاق شکنجه رفت و وارد شد.
میتونست صدای فریاد یونگیو بشنوه:^نمیخوای هیچ زری بزنی؟کی شما حرومزاده هارو اینجا فرستاده؟
شاهزاده وارد شد و یونگیو که توی یک دستش شلاق بود و دست دیگرشو مشت کرده بود.
با اخم به جلو رفت و کنار هوسوک ایستاد و پرسید:—هموز هیچی نگفتن؟
~نه،یک کلمه هم حتی نگفتن.شاهزاده سری تکون داد و به یونگی که محکم سه جاسوس رو شلاق میزد نگاه میکرد.
جیمین اومد طرفش و پرسید:&حال جونگ کوک چطوره؟
—خوبه،توی تختشه.
~باز چیکار کردی؟
&هیچی کاری نکرده،وقتی جنازه هارو دید از حال رفت.
~اوه
—موندم وقتی بتونه قدرتشو کنترل کنه،وقتی کلی ادمو بکشه چطوری میخواد روی پاهاش وایسته تا از حال نره.جیمین کمی نگاهشو به زمین داد و بعدش به صحنه خیره شد:
—نامجون کجاست؟
&توی آزمایشگاه.
—بهش برو بگو بره یه معاینش کنه.
&باشه.جیمین به سمت در رفت.
شاهزاده سمت جین رفت و کنارش وایستاد و گفت:—میخوای بری ازشون حرف بکشی بیرون؟
٪نه نمیرم
—چرا؟جین با اخم به سمت شاهزاده برگشت و یک دستشو سمت صورت خودش گرفت و گفت:
٪این!این صورت مثل ماه نباید خون بپاشه روش!حتی یک قطره:/
شاهزاده کمی خندید و گفت:
—اول اخم نکن،با اخم غلیظی که تو کردی بدتر صورتت چروک میشه.
٪چی!چروک شده پیشونیم؟وای نه دیگه مثل قبل قشنگ نیستم!اینه بدین؟
—ببند دهنتو ابله:/اخم نکن فقط:/هوسوک از مکالمه و بحث کوچیک و بچه گانه شاهزاده و جین خندش گرفته بود.
گفت:~باشه...باشه...حالا کدومتون میخواد بره تو؟
٪منکه نمیرم
~منم نمیرم:/
—مثل دخترا رفتار نکنین:/خودم میرم.به سمت یونگی رفت و دستشو گذاشت روی شونش و گفت:
—یونگی برو بشین.بسپارش به من.
^نه تهیونگ بزار...
—یونگی هسته شدی.بیدارشون به من.یونگی نگاهی به جاسوسا انداخت و نگاهشو به شاهزاده داد و گفت:
^خیلی خب.
شاهزاده لبخند محوی زد،رو به جین گفت:
—جین تیغه رو روشن و داغش کن،تابوت هم همینطور،صندلی میخ دارو یادت نره خیلی خوب داغش کنی....
[میخوای...میخوای چیکار کنی؟
YOU ARE READING
꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂
FanfictionName:wings Genre:romance,drama,supernatural,smut,historical,angst,fantasy main couple:vkook Side couple:✖️ Write by: Unique cucumber/wanyin