꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂

Part 48

سه ماه به سرعت گذشته بود و همچنان شاهزاده عاشق نتوانسته بود که عشقش را به
دختر مورد علاقه اش،الیز اعتراف کند

و باعث شده بود که کمی امیدش را از دست بدهد و از اعتراف عشقش به آن دختر جوان و زیبا دست بکشد.

الیز برایش منبعی از زیبای،عشق،ارامش و خوشحالی بود
که با هر لحظه نگاه کردن به او و گوش دادن به صحبت و صدایش،تهیونگ جوان را به بهشت میبرد و برمیگرداند.

الیز برای تهیونگ جوان دلیل زندگی کردن شده بود ولی این شاهزاده نادان و عاشق هیچ خبری از اتفاق های غم‌انگیزی که در آینده قرار است برایش رخ دهد خبر نداشت.

این درست بود که شاهزاده با دیدن الیز آرامش میگرفت ولی هیچوقت یادش نمیرفت که بخاطر حرف های الکی درمورد عشقش که مادربزرگش زده بود،

رابطه اش با مادربزرگش که مانند مادرش دوستش داشت بهم بخورد.
کشمکش های این دو به جای کشید که تهیونگ جوان بعد از بحثی تصمیم گرفت دیگر با مارتا هم صحبت نشود و قطع رابطه کند با مادربزرگش!

جوری که دیگر او را نمی‌شناسد.
این تصمیم غم‌انگیز شاهزاده باعث شد که از طرف شاه و ملکه تنبیهی بد شود.

و همه اینها بخاطر عشقش به دختری به نام الیز بود.
الیز برای تهیونگ مانند الهه ای دست نیافتنی بود و
شاهزاده او را پرستش میکرد و پیرو ان الهه بود!

***

تمام خدمتکاران و خدمه قصر درحال تزئین و اماده کردن قصر برای جشنی که شاه از سه شب پیش ترتیب آن را داده بود بودند.

و از وقتی که تمام خدمه شروع به کار کردند،تهیونگ از اتاقش خارج نشد و تمام آن روز هارا در اتاقش گذراند.

جوری که حتی نتوانسته بود به الیز سر بزند و باعث شده بود که بسیار بسیار دلتنگش شود.
دلیل تهیونگ این بود که او بشدت از مواقعی که قصر درحال تزئین شدن و اماده شدن برای مراسم یا جشنی است متنفر بود.

اگر از اتاقش بیرون بی اید،آن روز بدترین روز تهیونگ خواهد بود.
بخاطر هرج‌و‌مرجی که خدمتکاران و خدمه برای اماده سازی قصر به راه انداخته بودند،تهیونگ جوان عصبی و کلافه میشد و آن روز را مانندی کودکی تخس و انق به پایان میرساند.

ولی شاهزاده،همزمان که از این روز ها بدش میامد،خوشش هم میامد.
در روز های اینطوری،خدمتکاران از انجای که مشغول اماده کردن قصر هستند و تمام تمرکزشان بر روی اماده سازی آن است،خیلی کم پیش بی‌اید که خدمتکارها شاهزاده را از خوابش بیدار کنند و اورا مجبور به کارهای حوصله سربر بکنند.