Part 34

461 131 136
                                    

دو هفته از شبی که شاهزاده خنجر خورده بود میگذشت.

توی هفته اول،تهیونگ تا چهار روز ‌بیهوش شده بود و بهوش نمیومد.
همگی از جمله پسرک نگران شاهزاده بودن.

نامجون بعد از معاینه کردنش فهمید که اونشب،
خنجر به زهری قوی آلوده بوده و اگه زودتر تهیونگ رو معاینه نمیکرد،
دو روز بعدش باعث میشد تهیونگ بر اثره سم فلج بشه و فر‌داش بمیره ولی از این خطر نجات پیدا کرد و حالش خوب شد و بهوش اومد.

پسرک هروز و هرشب رو توی اتاق شاهزاده میگذروند و باهاش حرف میزد و سرگرمش میکرد تا تهیونگ حوصله اش سر نره.

وقتی شاه همرا ملکه به دیدنش میومدن کلی افسوس میخوردن و بعدش شروع میکردن به سرزنش کردنش.

جریان اون شب اتفاق و بوسیده شدنشو برای پسرک تعریف کرد تا جونگکوک اشتباه متوجه نشه

دوهفته براش مثله دو هزار سال بود
ولی بعد از دوهفته طولانی بلاخره میتونست از تخت بیرون بیاد و حالش خوب شده بود.

به انعکاس خودش توی اینه نگاه کرد و بعدش از اتاق خارج شد.

توی راه همه بهش‌احترام میگذاشتن و صبح بخیر همراه با تعظیمی بهش میدادن.
به سمت پله ها رفت و ازش پایین رفت.

بین همه کس که لباس های تیره رنگ و مشکی پوشیده بودن،یک شخص سفید پوش بینشون بود که چشم هر کسیو میگرفت.

شاهزاده با دیدن پسرک که درحال حرف زدن با لی لاست و لبخند میزنه،
باعث شد صورت خشک و یخی و سردش با لبخندی گرم،گرم بشه.

با دیدن لبخند های پسرک اروم میگرفت و خودش هم لبخند میزد.
به سمت صندلی خالی کنار پسرک رفت و اروم روشنشست و اروم تو گوشش گفت:

—صبح بخیر فرشته من.
+تهیونگ!
(یورا؛عررررررر سر صبحححححح این حرفا چیه میزنی تهیونگگگگگکگگ؟؟؟؟؟؟)

پسرک با خوشحالی به سمتش برگشت و با لبخندی گرم جوابشو داد:

+صبحت بخیر!
—چیشده امروز انقد خوشحالی؟
+خوشحالم برای اینکه حالت بلاخره خوش شد و الان سالمی!

تهیونگ از شنیدن حرف پسرک حس کرد قلبش گرم شده.
توی این مدتی که حالش بد بود و بیهوش شده بود،
پسرک کنارش بود.
لحظه ای هنگ کرد!
یعنی توی این مدت جونگکوک کنارش روی صندلی میخوابید که مراقبش باشه؟
(یورا:همراه با پارچ آب😂😂😂😂😂)

یعنی پسرک ازش مراقبت کرده بود؟
یعنی پسرک نگرانش شده بود؟
یعنی پسرک زخم هاشو میبست؟

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now