Part 17

655 146 111
                                    

برای آخرین بار نگاهی به خودش انداخت و از اتاق اومد بیرون.
جلوی درهای که از چوب بلوط ساخته شدن بودن قرار گرفت.
نفس عمیقی کشید و درو باز کرد.وارد شد.دنبال ویالونش گشت.
وقتی دیدش به سمتش رفت.
ویالون مشکی رنگشو برداشت و زیر چونه اش قرار داد،نفس عمیقی کشید و بعد از پنج سال تلخ،دوباره شروع کرد به نواختن.
.
پشت سر جیمین داشت راه میرفت و به نقاشی هاهم نگاه میکرد و لذت میبرد.پرسید:
+اینجا...اتاقی برای موسیقی...هم هست؟
&اره...اره بیا بریم.

باهم به سمت اتاق رفتن.جیمین گفت:

&بیا اینجاس...

ولی حرفش با صدای ویالون قطع شد،با تعجب گفت:

&ویالون؟
+مگه چیشده؟مگه موسیقی دان های اینجا ویالون نمیزنن؟
&چرا میزنن...ولی...ولی این صدا...این صدای ویالون...به مدت پنج ساله که نشنیدمش...وایستا!...تهیونگ!

درو باز کرد و با شاهزاده ای مواجه شد که چشماشو بسته و داره ویالون میزنه
لبخندی زد و گفت:

&تهیونگ.

شاهزاده دست از نواختن برداشت و چشماشو باز کرد و به جیمین و پسرک خیره شد:

&تو...تو...دوباره داری ویالون میزنی!...این یعنی...
—همینطوری خواستم.
&جونگ کوک تو هم دیدی؟جونگ کوک؟
+اوه...بله؟

پسرک به سمت چنگ بزرگی که دیده بود رفته بود.میخواست به تارهاش دست بزنه ولی با صدای جیمین متوقف شد و فوری دستشو عقب کشید.
جیمین با خنده گفت:

&میتونی بنوازی!مگنه تهیونگ؟

شاهزاده جوابی نداد و ویالونو گذاشت سرجاش و به سمت در رفت.جلوی در ایستاد و کمی سرشو برگردوند و رو به جیمین گفت:

—بهش بگو میتونه از اتاقش بیاد بیرون و به کتاب خونه بره.

حرفشو زد و از اتاق بیرون رفت و درو بست.
جیمین به محض رفتن شاهزاده به سمت پسرک دوید و از شونه هاش گرفت و با صدای که سعی داشت زوق نکنه گفت:

&دیدی!...دیدی چیشد!
+چه اتفاقی افتاده؟
&تهیونگ!...تهیونگ می‌خواد مثل قبل بشه!...اون داشت!...داشت ویالونشو مینواخت!...باید برم به بقیه پسرا بگم!
+نه!
&چرا؟
+بزار یک تغییر بزرگ تری بکنه!اون وقت میتونی بری.
&راست میگی!گشنت نیست؟

پسرک به پایین نگاه کرد و اره ارومی گفت.جیمین خندید و گونه پسرکو کشید و گفت:

&بیا بریم به اشپزخونه.اونجا میتونیم تارت پیدا کنیم تا بخوریم.
+با...شه

꧁𝑊𝑖𝑛𝑔𝑠꧂  Where stories live. Discover now