نقاشی قاب گرفته شده رو از مرد مقابلش گرفت و بعد از تشکری کوتاه به همراه هوسوک از مغازهی مرد خارج شدن.
- خب، کتوشلوار رو که هفتهی پیش گرفتیم و اینم از هدیهی نامجون. بنظرت ازش خوشش میاد؟
جیمین همونطور که قاب رو توی دستش داشت و همراه هوسوک به سمت چراغ عابر پیاده میرفتن پرسید و به صورتش خیره شد.
'قطعا خوشش میاد.'
هوسوک با یه لبخند بزرگ به وسیلهی زبان اشاره جواب جیمین رو داد و باعث شد نقاش هم لبخند بزنه.
از زمان اعتراف و شروع رابطهاشون جیمین از هوسوک خواسته بود که توی یادگیری زبان اشاره بهش کمک کنه و الان نقاش مکالمات اولیه رو بهخوبی بلد بود و برای برقراری ارتباط با دوستپسرش دیگه فقط به کاغذ و قلم وابسته نبود.
- بیا تا چراغ قرمز نشده رد بشیم هوسوکا.
جیمین گفت و قدمهاش رو تندتر کرد. تقریبا به اون سمت خیابون رسیده بود که متوجه شد هوسوک در سمت مخالفش توی پیاده رو کنار چراغ ایستاده و به دنبال چیزی جیبهاش رو میگرده.
- هوسوکا چرا معطلی؟ چیزی شده؟
'زود برمیگردم، تو برو جیمینا.'
- کجا میری؟
چرخید و خواست قدمهاش رو برگرده و همزمان صدای چراغ عابر که نشون از به زودی قرمز شدن چراغ میداد توی گوشش پیچید. قدمهاش رو تند کرد تا خودش رو به هوسوک برسونه.
- هوسوکا صبر کن...
اینبار صدای بلندتری توی گوشش پیچید، صدای بوق ممتد ماشین بود و تنها کاری که تونست بکنه بستن چشمهاش بود و گوشهایی که برای شنیدن صدای بلند ترمز ماشین تیز شده بودن اما به جای اون یه صدای فریاد شنید و کلمهای که به اسمش شباهت زیادی داشت.
چشمهاش رو باز کرد تا به دنبال صدا بگرده اما همون لحظه با حس دردی شدید توی ساق پاش و فشار ناگهانی به عقب پرت شد و با شدت به زمین برخورد کرد.
چشمهاش رو که از شدت درد روی هم فشرده بود برای پیدا کردن صاحب صدا باز کرد.
عدهای دورش جمع شده بودن اما هوسوک رو نمیتونست پیدا کنه! از درد پاش نالید اینبار نگاهش رو به دنبال هوسوک چرخوند و کنار چراغ عابر پیداش کرد.
- هو...هوسوکا
هوسوک شوکه کنار چراغعابر ایستاده بود و درحالی که با دستهاش دهانش رو پوشش داده بود اشک میریخت.
- هوسوکا.
با تمام توانش اسم دوستپسرش رو فریاد زد تا از شوک خارجش کنه. همهمهها ساکت شد و نگاه همه به سمت هوسوک چرخید. هوسوک ترسیده قدمی به عقب برداشت اما با خوردن ضربهای محکم به کمرش و حس سوزش شدید روی پوستش نگاهش به سمت مرد کنارش برگشت.
- به خودت بیا پسر.
هوسوک با سرعت اشکهاش رو پاک کرد و به سمت جیمین که وسط خیابون بین شیشه خوردهها و قاب شکسته بود دوید.
- جیم...جیمین
اسم نقاش رو فریاد زد و کنار بدنش روی زمین زانو زد و سرش رو توی آغوشش گرفت.
هوسوک گریه میکرد اما نقاش میخندید، بین اشکهایی که از درد میریخت بلند میخندید و خودش رو بیشتر به بدن هوسوک میفشرد.
دیدن این صحنه مردم رو کاملا شوکه و متعجب کرده بود. دستهای جیمین بخاطر خورده شیشهها پاره و خونی شده بودن و بنظر میومد که پاش شکسته، چون وقتی چندنفر تلاش کردن بدنش رو تا رسیدن آمبولانس به گوشهای انتقال بدن از درد به خودش پیچید و فریاد زد.
دستهای خونی نقاش لباس آبی آسمونی هوسوک رو رنگآمیزی کرده بودن و چند نالهی از سر دردش تا هنگام رسیدن آمبولانس توی سینهی دوستپسرش خفه شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/246104232-288-k746190.jpg)
YOU ARE READING
Mute | ᴊᴍ+ᴊʜ
Romance[-کامل شده-] 𝐉𝐢𝐇𝐨𝐩𝐞 "یه آیس آمریکانو لطفا." اینو روی کاغذ آدامس نوشتم و بهش دادم. *** ▪️Name: Mute ▪️Couple: HopeMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Romance, Smut, Fluff, Slice of life *** ▪𝘍𝘪𝘳𝘴𝘵 𝘗𝘢𝘳𝘵: 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 25th, 2020▪ ▪𝘓𝘢𝘴𝘵 𝘱𝘢𝘳...