- نه، نه...جیمین...
با فریاد اسمش از جا پریدم و چشمهام رو باز کردم.
صورتم بخاطر اشکهایی که ریخته بودم خیس بود و بدنم از ترسی که بهم وارد شده بود یخ زده بود.پتو رو دور بدنم پیچدم، پاهام رو توی سینهام جمع کردم و پیشونیم رو روی زانوهام گذاشتم.
همین کابوسهای شبانه رو کم داشتم!
سرم رو بلند کردم و با دراز کردن دستم اول لیوان آب روی میز کنار تخت رو سر کشیدم و بعد گوشیم رو برداشتم.
ساعت دو صبح بود و تاریکی تنها رنگ قابل دیدن و سکوت تنها صدای قابل شنیدن بود.
به دنبال اسم جیمین وارد مخاطبام شدم و بدون فکر روی دکمهی تماس تصویری رو لمس کردم و از جام بلند شدم تا چراغ اتاق رو روشن کنم.
دیگه داشتم از وصل شدن تماس ناامید میشدم که بالاخره چهرهاش توی روشن و تاریکی صفحه نمایان شد. روی تخت دراز کشیده بود، موهاش بهم ریخته بودن و چهرهی خوابآلودش که توسط نور اندک زرد رنگ چراغ خواب کمی روشن شده بود دوستداشتنیتر از همیشه جلوه میکرد.
- هوسوکا...چه خبر شده؟
با صدای دورگه و خواب آلودش ازم پرسید و چشمهاش رو که بخاطر نگاه کردن به نور صفحه اونم بلافاصله بعد از بیدار شدن میسوخت با دست آزادش مالید.
'ببخشید که بد موقع زنگ زدم.'
علامت دستم رو متوجه شد و لبخند زیبایی زد.
- اومم، اشکالی نداره.
اینبار کاغذی رو آوردم تا باقی حرفام رو روی کاغذ بنویسم.
"حالت بهتره؟"
- آره خوبم، فعلا مشکل خاصی جز وقتایی که باید برم حموم ندارم.
"صبح میام پیشت تا برای حموم رفتن کمکت کنم."
- نه، نمیشه! من خجالت میکشم.
از جوابت خندهام گرفت. جوری رفتار میکنی که انگار معصومترین پسر روی زمینی اما خوب میدونی شیطان درونت رو کجا چه موقع آزاد کنی.
تحسین برانگیزه!- هوسوکا، نگفتی چی شده که این موقع زنگ زدی!
"چیزی نشده، یه خواب بد دیدیم و باعث شد نگرانت بشم. حتی اگه بدخوابت میکردم هم باید بهت زنگ میزدم."
صورتت رو به صفحه نزدیک کردی تا بتونی نوشتههام رو بخونی:
- خواب بد؟ نمیخوای تعریف کنی؟
سرم رو به علامت منفی تکون دادم.
- میخوای بیام دنبالت بریم دور دور؟
"تنها جهت یادآوری؛ تو پات شکسته و نمیتونی رانندگی کنی."
محکم به پیشونیش زد و بار دیگه باعث شد خندهام بگیره.
- حواس نمونده برام.
دقیقهای هردو سکوت کردیم اما با صدا زده شدن اسمم این سکوت هم شکسته شد.
- هوسوکا...
لبخندم رو جمع کردم و سوالی به دوربین گوشی خیره شدم.
- هوسوکا میشه اسممو دوباره صدا کنی؟
گوشهی لبم رو به داخل دهنم کشیدم و آروم گزیدمش.
- لطفا...
نفس عمیقی کشیدم و لبهام رو با زبونم تر کردم.
- جی...جیمین.
- جانم؟
'شب بخیر' با علامت اشاره ادامهی حرفم رو گفتم و لبخند محوی زدم.
- شبت بخیر هوسوکم.
در جوابم گفت و صفحهی گوشی رو به نرمی بوسید و ثانیهی بعد تماس قطع شد.
![](https://img.wattpad.com/cover/246104232-288-k746190.jpg)
YOU ARE READING
Mute | ᴊᴍ+ᴊʜ
Romance[-کامل شده-] 𝐉𝐢𝐇𝐨𝐩𝐞 "یه آیس آمریکانو لطفا." اینو روی کاغذ آدامس نوشتم و بهش دادم. *** ▪️Name: Mute ▪️Couple: HopeMin (Jimin🔝) ▪️Gener: Romance, Smut, Fluff, Slice of life *** ▪𝘍𝘪𝘳𝘴𝘵 𝘗𝘢𝘳𝘵: 𝘕𝘰𝘷𝘦𝘮𝘣𝘦𝘳 25th, 2020▪ ▪𝘓𝘢𝘴𝘵 𝘱𝘢𝘳...